یه سری دلخوری بین شوهرم و خواهرهاش پیش اومد قبلا. من حتی ۱ کلمه هم حرفی نزدم این وسط. بعد حالا رفتار خواهرشوهر هام و دخترانشان با من خیلی سرد و بد شده. یعنی یه سلام یه خداحافظ به زور
ما شهر دیگه هستیم و گلا شاید سالی ۲ بار ببینیم اونا رو
من خیلی ناراحت شدم و بهم برخورد این سری. میخواستم به مادر شوهرم بگم. هی میگه چرا دیر به دیر میاین. بگم علتش رفتار دختراتونه
ولی حس میکنم اگه بگم اونا فکر میکنن واسه من خیلی مهم هستن.😏
شما باشین چی کار میکنین؟
بشوهرم میگم اون بگه
هیچ کاری نمیکنم ، مثل خودشون رفتار میکنم ، سرد و سنگین
چرا دوست دارین باهمه صمیمی باشین بخدا من از خدامه کسی حالی ازم نپرسه دعوتم نکنه جایی میرم ازم هیجی نپرسن صمیمی نشن چون دخالت میکنن ولی وقتی صمیمی نشیم کسی کاری به کسی نداره دخالت و دلخوری پیش نمیاد نمیدونم چرا بعصیا دوست دارن همه دوستشون داشته باشن بعد میان میگن فلانی که باهاش صمیمی شدم بهم ضربه زده ولش کنین آدمها من باهمه سردم و صمیمی نمیشم چون نمیخوام صربه بخورم دنبال دردسر نمیگردم
محل نده تامام .اذیتم میشی نرو
نه اتفاقا من اصلا دنبال صمیمی شدن نیستم! ولی ما خودمون عروس داریم. این همه سردی و بی تفاوتی دیگه توهینه. الان من خودم با عروس هامون صمیمی نیستم ولی ۴ کلمه حرف معمولی و احوال پرسی خیلی عجیبه بعد ۶ ۷ ماه؟
