مندتشتم میرفتم مغازه از یه کوچه ترسناکو تاریک در میشدم چون اونجا نزدبک تر از مغازه بود منم لدو بدو داشنم میرفتم اول کوچه بودم که ی چیزی با صدای یواش گفت با من بیا البته واضخ نبودا خلا صه خیلی تر سیدم یه ترمز کرفتم مو برگشتماا ینی دویداا
چرا همه چی اینقدر تغیر کرده امروز یه بیسکویت مادر خوردم مزه ی عمه میداد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.