اسی من یه خاطره بد دارم بگم از کوچه تاریک
پارسال محرم شب عاشورا بود با دوستم رفتیم مسجدمون مامانم اینا رفتن نزدیک خونمون
بعد که مسجد تموم شد اومدم برم از مامانم کلید بگیرم برم خونه
دوستمم باهام بود
رفتیم تو یه کوچه دیدیم اشتباه رفتیم اومدیم بیرون رفتیم یه کوچه پایین تر یهو دیدیم همینجور که ما هی بالا پایین میریم یه مرده میاد دنبالمون
خلاصه انقد ترسیدیم تند تند دویدیم از یه کوچه بعد تو کوچه یه ماشینه بود دید ما داریم میدویم ترسید گفت خانوم چیشده ما فقط میدویدیم
تا وقتی رسیدیم داشتیم ازترس سکته میکردیم خیلییی بد بود😬