دیشب رفتم حسینیه ؛ سمت چپم دوتا خواهر بودن با بچه هاشون حرف میزدن باهم ؛
سمت راستم ۴-۵ تا خواهر با بچه های قد ونیم قدشون دور هم نشسته بودن حرف میزدن ؛ روبرومم چندتاخانم بودن باهم حرف میزدن .
این وسط من تنهای تنها بودم واسه خودم . اینقد دلم گرفت که چرا من هیچکس رو نمیشناسم و غریبم .چرا شهر خودمو ول کردم و با یکی از شهر دیگه ازدواج کردم که الان اینجوری تنها باشم 😢