خخخخ
خدایی یهویی با خانواده میخندیدیم گفتم شما رو هم شریک کنم
سال۸۴ هفت تیر دانشجو بودم یبار داشتم با عجله میومدم یهو فرزاد حسنی با چند نفر آدم از یه مغازه ای اومدن بیرون تقریبا نزدیک مترو بود
منم با سر رفتم تو شکمش لامصب خوب قدی داره حالا من شناختم اما چنان جوی گرفت منو انگار من بازیگرم و اون اومده تو شکم من
یه نگاه چپ کردم و گفتم واقعا که و یه سری تکون دادم و رفتم
انگیزه م چی بود نمیدونم 😂😂😂
شما چه خاطره ای تو بساط دارین
ضمنا هنوزم بازیگر میبینم خودمو میگیرم شاخ نشن نمیدونم این چه جویه احساس میکنم نباید رو بدم😂😂😂😂😂😂