دوشنبه ای با دوستم رفتم بیرون با شوهرمم از شب قبلش هماهنگ کردم و میدونست ساعت ده و نیم رفتم ساعت دوازده و خرده ای اومدم شروع کرد مادرشوهرم که این زنه خرابه تو خودت خرابی من از کجا بدونم کجا رفتین باهم تو خونه داری بلد نیستی غذا نمیپزی واسه پسرم تو حرومزاده ای و برو لز زندگی پسرم بیرون از وقتی تو اومدی من مریض شدم فشارم رفته بالا چه حرفایی منم نمیگم نگفتم ولی حتی یک کلمه فحش ندادم فقط جوابشو میدادم