2733
2734

یکی از داداشای زن داداشم هر سال محرم به بچه های مراسم روضه اشون یه هدیه میده 

بنظرم خیلی کار قشنگیه دیروزم رفته بودم اونجا به همه دخترها و پسرای جمع نفری یه گردنبند وان یکاد یا ایه الکرسی داد همه انداختن گردنشون 

پارسال به همه سربند یا حسین و یا علی اصغر داده بود 

گفتم شاید کسی بخاد ایده بگیره هم کم خرجه هم قشنگه بچه ها هم تشویق میشن بیان این جور مراسما

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2738

من پارسال سفره حضرت رقیه داشتم ب دختر کوچولوها گیر سر دادم‌ خیلی دوس داشتن

خداجونم نی نی کوچولو سالم بیار کنار منو بابایی و داداشی که حسابی منتظرشیم کوچولوی من عاشقتیم😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

خدا خیرش بده ...یکی هم بود به بچه ها اسباب بازی هدیه میداد خیلی خوبه برای تشویق کردن بچه تا

دوباره قطار دلم افتاد روی ریل جنوب...بعضی از روزها انگار جزو عمر ما حساب نمی شوند...روزهایی که قبل از غروب آفتاب روبروی اروند نشسته ای...این موج ها با تو میخواهند حرف بزنند این صدا صدای موج آب نیست صدای کلنجار رفتن دریاست برای فاش کردن رازهایی که به چشمانش دیده...و تو میبینی که آسمان اروند هم سنگینی می کند...نماز را که خواندی باید بروی کاروان در حال حرکت است و ناگزیر باید بروی دلت را جا می گذاری کنار یادمان شهدای گمنام اروند و می گویی من این دل را به امانت کنارتان می گذارم و می روم...دلاوران دریا دل مراقب دلم باشید من به شهری برمیگردم که کمتر امانت داری چون شما را دارد به شهری که من می روم کمتر پیدا می شود کسی که به آب خروشان اروند خشمگین بزند و طناب را رو به ساحل رها کند  به امید آنکه مهدی فاطمه(عج) انتهای طناب را می گیرد...من به شهری بر میگردم که امام غایبش غریب است ادبیات شهر من با ساحل اروند متفاوت است...شــهدا گاهی نگاهی...    عضویت قبلیم ۹۷/۹/۲۵
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز