2726

هیچ


گرگ  باش...       هیچی دیگه همین!       اصن به من چه؟!     مرغ باش تخم بزار!!! والا!😂        اگر مخالفی ریپلای کن اما توهین نکن قضاوت نکن بهم تهمت نزن برچسب نزن فقط مث آدم نظرتو بگو. بودن کسایی که هم تهمت زدن هم الکی قضاوتم کردن،اگر هیچی نگفتم بخاطر احترام نبوده بخاطر نترکیدن کاربریم بوده.پس کاربر تهمت زن،عقده تو سر من خالی نکن.مرسی اه      اهالی محترم سایت،میدونم پدرمادراتون قدیسه هستن،میدونم کل پدرمادرای دنیا امام زاده هستن.اینهمه تربیت غلط و عقده ای تو جامعه هم من هستم،کودک آزار من هستم،ظلم کننده به حیوانات من هستم.همه اینارو میدونم.اگر من نظری دادم درمورد پدری که ظالمه مادری که مادر نیست،شما اظهار فضل نکن در جوابم.دید تو با من فرق داره.دیدم به چشمم یتیماییو که دوتا ملک عذاب به اسم والدین دارن.پس نه من میتونم تورو قانع کنم،نه تو منو.پس،دوست عزیز،قدیسه هاتو تو سر منو امثال من نکوب.آفرین.        عاشق حیواناتم اما معتقدم که سگ نجسه. این به این معنی نیس که دشمنی دارم با سگ، بلکه معنیش اینه که توی خونه ام نمیارم. اگر مسائل روان شناختی/شخصیتی براتون پیش اومد،بپرسید میتونم کمکتون کنم.

ما میریم ترکیه😑😐

خودم مقل چی از جن میترسما..👹👹😈😈👺👺ساعت دو شب داشتم کاربری جدید میساختم  به جن فکر میکردم 😱👾💀👻👽 اسمم شد جن💀😱خودمم ترسیدم پاشدم بخوابم کل بدنمو بردم زیر پتو که پاهامو نگیره😨 😨😨😨خلاصه حلالم کنید اگه یه لحظه موهای تنتون  سیخ شد از ترس و اطرافتونو نگاه کردید👻 ولی ازین به بعد پشماتونو بزنید خوب نیست یه خانوم با کمالات پشم داشته باشه..باردارا حلالم کنیدا 💖


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

میریم روضه..

از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌اش.(امام موسی صدر)                                                                            

انشالله میخوام برم بازاز ۱۵ خرداد

روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...

میریم شمال 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

کار خاصی نمیکنم . مثل بقیه ی روزها 

والبته سعی میکنم از خونه بیرون نرم چون زیاد شلوغ پلوغه

Πچه در دل من .......چه در سر تو .......من از تو رسیدم به باور تو ‌Π     (( تو بودی و من ))
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730