2726
عنوان

من خودم را دوست دارم

| مشاهده متن کامل بحث + 895335 بازدید | 5926 پست
سلام پرنسسس جان  دوسال پیش اتفاقی تایپیک باورهای رشد شما رو دیدم  دوستش داشتم از همه صفح ...

سلام عزیزم، ممنونم ازت.من به هیچ مشکلی نمیگم کوچیک، هر کس یک دغدغه ای داره که رهاش نمیکنه. امتحان و زندگی هر کدوم ما با هم متفاوت هست.پس دغدغه هامون هم متفاوته.کاری نداره عزیزم، از الان بخون، همین لحظه، سوال کن، مشاوره بگیر، تلاش کن، مطمئن هستم که میتونی. بعضی چیزها آرزومون هستند و تا بهشون نرسیم، راحتمون نمی گذارند. پس خودت رو به چالش بکش. یک سال تلاش کن، که یک عمر رضایت از زندگی داشته باشی.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...

وای خدا باورم نمیشه ینی شما خود پرنسسی؟؟؟😍😍😍

من خوندم رفتم کانالتونو پیدا کردم همه رو خوندم 

خیلی خوب بود 

الانم به دلم افتاده بود بیام نی نی سایت دیدم بانو اریایی تاپیک زدهههه

خیلییی خوشحال شدم

من برم از اول بخونم✋😍

:)


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

وای خدا باورم نمیشه ینی شما خود پرنسسی؟؟؟😍😍😍 من خوندم رفتم کانالتونو پیدا کردم همه رو خوندم  ...

آدرس کانال رو داری؟ الان هم فعاله؟

ای هیچ ،برای هیچ ، برهیچ، مپیچ ...کار خوب فقط زمانی ارزشمنده که فقط برای رضای خدا و خالصانه باشه...ما باید حتی برای تک تک کلمات در فضای مجازی اون دنیا جواب پس بدیم...
2728
ما تمام باورهامون رو از دیگران و اطرافیان گرفتیم. ما مجموع باورهای پنج نفری هستیم که بیشترین تماس رو ...

از تاپیک پر بارتون ممنون ...

خوشحالم اینجام ... از بانو @roya631   ممنون بابت صدا کردن من ....

این مساله خیلی مهمه .... دور و بری هامون طرز فکر و attitude ِ ما رو تسبت به زندگی می سازن ... این یعنی در انتخاب دوست باید دقت به خرج بدیم ...

اما یه سری اطرافیان بدلیل پیوند خونی ای که باهاشون داریم به ما نزدیک اند و زود زود ملاقات شون میکنیم ... گاهی از طرف اونا با طرز تفکر های غلط شون سم پاشی میشیم ... میتونیم اثر این قضیه رو با مطالعه پایین بیاریم ...مطالعه کتاب خوب میتونه همنشین خوبمون باشه ....

ضمنا برای کاهش اثر سمپاشی از طریق نزدیکانی که لاجرم گریزی نیست ازین نزدیکی میتونیم سکوت رو امتحان کنیم .... اگه دوست داشتید دلیل اینکه سکوت باعث کاهش اثر مذکور میشه رو میگم بهتون

نام کاربری م، motherhood هست. 😊                 اسم پسرم هود نیست😏
همه ما میدونیم چی درسته و چی غلط. ولی انجامش نمیدیم. همه ما میدونیم سحرخیزی خوبه، ورزش خوبه و ... ام ...

ساعت ۲ بامداد از فواید سحرخیزی خوندن من حکایت اینه:

رو درخت با نوک خنجر زنده باد درخت نوشتیم ...

نام کاربری م، motherhood هست. 😊                 اسم پسرم هود نیست😏
یک خاطره از خودم تعریف کنم براتون. خانواده من،خانواده مذهبی ای هستند و پوشش چادر دارند. من به علت تح ...

بسیار تحسین برانگیر بود ....

نام کاربری م، motherhood هست. 😊                 اسم پسرم هود نیست😏
دوستان فکر کنترل،سرک کشیدن و چک کردن همسرتون رو از سرتون بیرون کنید. تمام تمرکزتون رو نگذارید روی هم ...

بسیار زیبا و تامل برانگیزه واسه خانمهای این سایت خصوصا ....

بانوی فرهیخته ...

ای کاش برای هر موضوع یه تاپیک جداگانه بزنی و در مورد هرکدوم جدا بحث کنیم و بیاموزیم ازت ‌..

مثلا تاپیک مدگرایی

سالم خوری

خانواده همسر 

....

و هر حور طبقه بندی ای که راحت کنه کارو ...

ممنون پیشاپیش

نام کاربری م، motherhood هست. 😊                 اسم پسرم هود نیست😏
اگر مادران ما،باورهاشون تغییر میکرد و به نسل ما جور دیگری منتقل می کرد،امروز ما این شرایط رو داشتیم؟ ...


مدتهاست میخوام لین متنو بنویسم. .. اینجا قلمو دادی دستم ...

با اجازه ...

۱۸ ساله بودم که دانشگاه خیلی تاپی قبول شدم .. باعث افتخار پدرم و مادرم بودم ...معلمها ی مدرسه هم من رو رزومه ساز خودشون می دونستند ..‌. بعد قبولی دانشگاه دوباره پی ورزشمو گرفتم دوباره عضو تیم والیبال شدم ... از توانمندی هایی که داشتم راضی بودم و خودمو زیبا میدیدم ... اگه نابینا بودم و میخواستم خودمو تجسم کنم یا اگه آینه ای نبود و میخواستم بدونم چه شکلی هستم بنظرم این شکلی بودم:صورت استخونی، چشمهای درشت با مژه های پر و مشکی ..بینی باریک و لبهای برجسته ... با ابروهای پر خرمایی رنگ ...بنظرم باندازه ی تصویری که گفتم زیبا بودم ...

ولی ...

ولی نه نابینا بودم ونه در زمانی بدنیا آمده بودم که هنوز آینه وحود نداشت .... پس میتونستم ببینم که چشمهای ریز و مژه های کوتاهی دارم ..بینی م حداقل دوتا جراحی سنگین میخواست نسبت به استانداردهای زیبایی شناسانه ی زمانه ... .. آره ...زیبا نبودم ...ولی این زیبا نبودنم فقط زمانهایی که جلو آینه بود روی سرم هوار می شد ...

تصمیم مهمی گرفتم‌؛ تماشای آینه رو کم کردم ...

چون با تصویر ذهنی م شادتر بودم تا آینه ..‌

بعدها فهمیدم تصویر ذهنی مدت زمان بیشتری با من هست تا آینه ...

بخاطر همین  بود که خیلیها بعد از اعمال جراحی زیاد بازهم ناشاد و دلمرده بودند ... چون ساعات کمی آینه بدست بودند و همچنان با آن تصویر ذهنی ناجوری از خودشان زیست میکردند ...

ادامه دارد ..

نام کاربری م، motherhood هست. 😊                 اسم پسرم هود نیست😏

سلام پرنسس جان ...خیلی خوشحالم که دوباره تاپیک شما فعال شد ...راستش من از نظر شخصیتی تقریبا مثل شما هستم البته قبلا این نبودم ولی روی خودم خیلی کار کردم تا به این مرحله رسیدم ....الان برام مشکلی پیش اومده که هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه کمکم کنه و اون غم از دست دادن ناگهانی پدرم هست....پدری که نه مریض بود و نه سن بالایی داشت...خیلی ناگهانی در سن ۵۹ سالگی و بدون هیچ مشکل یه مریضی در خواب ایست قلبی کرد و تمام ....و من تاااازه فهمیدم که غم و غصه و زجر و سختی و ناراحتی در زندگی یعنی چی ؟؟؟ واقعا نمیدونم با این غم بزرگ چطور کنار بیام و تحملش کنم؟؟؟ من دو تا پسر بچه دارم که دیگه نمیتونم بهشون رسیدگی کنم و همینطور به همسرم ....کاملا افسرده شدم و بی قرارم....تا حدی که به همسرم اجازه دادم برای زن دوم اقدام کنه ولی متاسفانه قبول نکرد ....اصلا باورم نمیشه من که مثل کوه محکم بودم و جلوی تمام مشکلات ایستادگی کردم حالا چطور انقدر داغون و کلافه و افسرده هستم ...دنیا با رفتن پدرم برای من تمام شده ....دیگه هیچ انرژی و انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ...خیییلی قرآن و نماز و دعا و ذکر میخونم ولی آروم نمیشم....به مادرم رسیدگی میکنم ولی باز هم شرایط عوض نمیشه ....سعی میکنم از این شرایط سخت بیرون بیام ولی موفق نمیشم ...در این سه ماه که پدرم فوت کرده من حتی یک ثانیه روز خوش نداشته ام و زندگی نکردم ...میدونم که پدرم هم راضی نیست که من تا این حد غصه بخورم ولی واقعا دست خودم نیست...سعی میکنم گریه نکنم ولی از درون خیییلی زجر میکشم و از ته دل غصه میخورم و جیگرم خیلی می سوزه....کتاب بتی جین ایدی رو هم خوندم تا حدودی و پدرم رو در خواب دیدم که به من گفت لحظه ی مرگش به همون زیبایی بوده و الان جاش خیلی خوب و راحته چون پدرم سید و مداح و ذاکر اهل بیت بود ولی با اینکه این چیزها رو میدونم باز هم دلم آروم نمیشه...دوری و دلتنگی پدرم و فکر اینکه دیگه هیچوقت نمیبینمش داره منو از پا درمیاره ...از ته دلم حسرت میخورم که چرا قدر روزهای خوب زندگیم رو ندونستم و بجای فکر کردن به حرف شوهر و مادر شوهر و جاری ها لذت داشتن پدر رو نبردم و قدر خوشی ها و داشته ها و نعمت هارو ندونستم...دیگه زندگی برام معنا نداره ...تمام کار من شده مطالعه در مورد مرگ و قیامت و میت و شب اول قبر و دوزخ و برزخ و نکیر و منکر...بهترین جای دنیا برام شده قبرستان کنار مزار پدرم ...خیلی زن شاد و خوشحال و سر زنده ای بودم با کلی هدف و آرزو ولی الان تبدیل شدم به یک زن کاملا افسرده و غمگین که تصویر پدرم حتی یه ثانیه از جلو چشمم نمیره ...پرنسس جان تو رو خدا کمکم کن و بهم راهکار بده که چطور با این غم جانسوز و به معنای واقعی کلمه جانگداز کنار بیام ...من به همه مشاوره دادم در زندگیم ولی الان به درد بی درمانی گرفتار شدم که واقعا نمیدونم دست به دامن چی و کی بشم ...تو رو خدا اگه شما راهکاری برای من دارین کمکم کنید چون واقعا خسته شدم از این همه غم و غصه...بخصوص اینکه دو تا پسر بچه دارم که نیاز به رسیدگی دارند و یک همسر جوان که طالب روابط زناشویی هست و من متاسفانه اصلا توان و روحیه ندارم....

از تاپیک پر بارتون ممنون ... خوشحالم اینجام ... از بانو @roya631   ممنون بابت صدا کردن من .. ...

سلام دوست من. خوشحالم که این تاپیک برای شما مفید بود. متاسفانه وقت کافی برای مطالعه مطالب نداشتم. ولی امروز مرخصی گرفتم که یکم استراحت کنم و حتما همه مطالب رو مطالعه خواهم کرد و با شما همراهی میکنم

  مشتاق آشنایی با صاحب تاپیک هم هستم

جز عشق که اسباب سرافرازی بود هر چه دیدم و‌شنیدم همه اش بازی بود
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
2687