2733
2734
عنوان

من خودم را دوست دارم

| مشاهده متن کامل بحث + 897765 بازدید | 5926 پست

سلام ب همگی.من تواون تاپیک صفحه ۷۰هستم وعالیه مباحث واینکه استارتراینجاهمون پرنسسه؟وایده ای ک من برای دوست داشتن خودمون میتونم بدم تمرینات من دوست داشتنی ک تونت سرچ کنین میاره براتون ۲۱روزتمرین داره ک فوق العاده راحت وآرامش بخش من خودم شروع کردم.پرنسس خیلی خوشحالم ک بازم پست میذاری ازت ممنونم 

واقعادنیای اطراف ماآینه درون ماست من خیلی ب خودم ظلم کردم سه سال خوردش کردم ونادیده گرفتم ویادمه وقتی رسیدم ب تمرینی ک بایدخودموبغل میکردم کلی گریه کردم همین الانم گریم گرفت چقدخودموفراموش کردم الان خیلی راه دارم اماقوی شدم منی ک عجول بودم صبورشدم باورام عوض شدن میگم کلی راه دارم اماموفق میشم چون دیگه سردرگم اوضاع بدم نیستم میدونم ازکجاآب میخوره گاهی لغزشودارم اماکوتاه ودوباره ب خودم میگم فقط تویی ک همچیومیتونه درست کنه نه هیچکس دیگه 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

 سلام عزیزدلم، متاسف شدم برای برادرت، ان شاالله خدا بیامرزتش و دختر گلت رو برات نگه داره، الان ...

ممنون پرنسس عزیز کتاب رو دانلود میکنم حتما به مادرمم میگم بخونش چون اون از من بدتره دیگه هیچ وقت مارو تنها نزار تا با وجود تو آرامش بگیرم چقدر خوبه که هستی 

چرا رفتی ؟چرا من بیقرارم
2731
2738

سلام پرنسسس جان 

دوسال پیش اتفاقی تایپیک باورهای رشد شما رو دیدم 

دوستش داشتم از همه صفحاتش اسکرین گرفته بودم مو اقعی که وقت داشتم ممیخوندم 

عزیزم من از شما مطالبی یاد گرفتم که مدیون شما هستم براتون دعا میکنم زندگی تون پربار باشه و پراز شادی و موفقیت 

راستش من به خودم خیییلی بدهکارم و همین اندیشه منو رها نمیکنه تو جنبه ادامه تحصیل برا خودم کم گذاشتم و ادامه تحصیل رو فدای شغلم کردم البته الان شغل خوبی دارم و موقعیت اجتماعی ام عالیه 

ولی چون لیسانس هستم ناراحتم نگین خب اینکه مشکلی نیست 

هست 

من یه نخبه بودم سر اینکه زود شاغل بشم بهترین دانشگاه کشور رو رها کردم رفتم فرهنگیان و مسئولیت یه دبیرستان بسیار پرمشغله رو قبول کردم و بعدش با وجود بچه و شغل و بدبیاری و بدشانسی علیرغم تلاشی که کردم نشد درسم رو ادامه بدم 

البته بگم دانشگاههای سطح پائینتر و رشته های پائینتر قبول میشدم ولی پسند نمی کردم تا اینکه به قول امیرالمومنین زمان مثل حرکت ابر گذشت الان برام سختتر شده تحصیل کردن .

عذاب وجدان دارم 

خودم رو آدم محتاط و ترسو میدونم

روزی نشده که قبل از خواب خودم رو تحلیل و روانکاوی نکنم

نمیتونم با گذشته خودم و ظلمی که به خودم کردم کنار بیام 

البته میدونم من این مسئله رو برای خودم به شکل افراطی بزرگ کردم 

ولی این حس  باعث شده از مادری ام از موفقیت های شغلی م از هیچی لذت نبرم 

اهل مطالعه هستم ولی بدون تحصیلات دانشگاهی ارضا نمیشم 

به راهنمایی شما نیاز و امید دارم

سلام وقت بخیر  من تاپیک قبلیتون رو میخوندم. خوشحالم که تاپیک جدید زدین. قول میدم از اولش بخو ...

سلام عزیزم، به نظرم شما هم یک مشکل در باورهات داری. هنوز با خودت کنار نیومدی که حقت هست که بیشتر به مادرت سر بزنی. این کمترین حق ما خانم هاست و همینطور وظیفه مون هست در قبال پدر و مادری که یک عمر زحمت کشیدند برای ما. خودت باور کن که حقت هست که مادرت سر بزنی، سر زدن که هیچ، باید کمک حالشون هم باشیم. ترست رو بگذار کنار. بگو مساله من این هست که بتونم بیشتر به مادرم سر بزنم، ببین چیکار میتونی بکنی. وقتی همسرت میگه تازه دیدی مادرت رو، بگو شما که هر روز با مادرت هستی، من هم دوست دارم بیشتر برم.تاکید داشته باش روی کارت. اما فقط با زبون خوش.شما که نزدیکی حتما روز در میون برو پیششون. شما داری با خانواده همسرت توی یک ساختمون زندگی میکنی، یعنی خیلی خانومی کردی، پس حق خودت و پدر و مادرت رو هم به جا بیار. سعی کن همه خونه رو مرتب کنی، غذا هم آماده باشه که هیچ بهانه ای وجود نداشته باشه برای بدخلقی همسرت. روی این قضیه قاطع، اما مهربان باش. همون دست آهنین و دستکش مخملین که توی تاپیک قبل گفتم.وقتی رفتی خونه مادرت، خوشحال تر از همیشه و خوش خلق تر باش، مدام بگو که چقدر خوشحالم که رفتم، چقدر حالم بهتره. همسرت هم ببینه خوش اخلاق تر شدی، استقبال میکنه از این قضیه. آدم اگه بدونه یک چیزی حقش هست، اونو بدست میاره، امان از روزی که خودمون با باورهای اشتباه مون چیزی رو حق خودمون ندونیم.فکر میکنم شما با خودت کنار نیومدی و حق خودت نمیدونی، ببین چه فکری مانعت میشه؟به نظر من پنج بار برو سمت خانواده خودت، یکبار سمت خانواده همسرت.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
من والد نکوهش گرم خیلی بلند حرف میزنه. خیلی وقته که از چیزهای کوچیک خوشحال نمیشم درصورتیکه قبلا اصل ...

"احساس میکنم از وقتی ازدواج کردم خیلی عقایدو باورهام عوض شده قبلا شادتر بودم ولی الان..."


چون به این قضیه باور داری که بعد از ازدواج دیگه باید کاملا از همسر و عقاید و باورها و نظرات اون تبعیت کرد، از خودت دور موندی، برای همین هیچ چی خوشحالت نمیکنه. ما انسان های متفاوتی هستیم از همسرمون، باورها و عقاید مختلفی داریم. باید با حفظ حقوق همسرمون و با داشتن زبون خوش، کارها و علایق خودمون رو پیش ببریم.(البته اگر علایق خودمون منافاتی با اخلاق و اصول اولیه زندگی مشترک نداشته باشه). 

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
پرنسس از وقتی شماراهنماییم کردی خیلی آروم شدم .تحملم خیلی زیاد شده .ولی همسرم یه برادر ۳۰ ساله داره ...

عزیزم زیاد به همسرت بگو چشم، محبت کن، صبر کن، باید متوجه بشه همسرت که خطری از جانب شما تهدیدش نمیکنه. احساس میکنم فکر میکنه جلوش ایستادی که میخواد خوردت کنه. هیچی نگو یک مدت، اگه یک کاری کرد که ناراحت شدی، ناراحتیت رو نشون بده، اما بداخلاقی نکن باهاش. بگو ازت انتظار نداشتم. آدم ها اسیر محبت میشن. به خانواده اش لازم نیست محبت کنی، در برابر اونها لازم نیست صبر کنی، اما در قبال همسر و زندگیت چرا. با صبوری نتیجه میگیری. چشم بگو، ولی کار خودت رو بکن. در ظاهر حرف همسرت باشه، اما با زبون جوری پیش ببر که در باطن حرف شما باشد.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
سلام ب همگی.من تواون تاپیک صفحه ۷۰هستم وعالیه مباحث واینکه استارتراینجاهمون پرنسسه؟وایده ای ک من برا ...

سلام عزیزم، بله خودم هستم.ممنون از اینکه این تمرینات رو به ما هم گفتی. حتما در اولین فرصت انجامش میدم من هم، گذاشتم در اولویت هام.لینکش رو برای دوستان هم میگذارم.

http://thinktec.blogfa.com/post/49

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
ممنون پرنسس عزیز کتاب رو دانلود میکنم حتما به مادرمم میگم بخونش چون اون از من بدتره دیگه هیچ وقت مار ...

عزیز دلمی، شما باید هر کدومتون یک پرنسس بشید و این مطالب رو گسترش بدید. 

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
من یک ماهه خواننده خاموش هستم چه مطالب جالبی....پرنسس خیلی دلم میخواد بدونم چطور تربیت شدی  که ...

خوش اومدی عزیزم. من هم مثل همه دخترهای این سرزمین بزرگ شدم.همه چیز عادی و یکنواخت، نمیگم خانواده ام نقشی نداشتند، اما در واقع من خودم، خودم رو تربیت کردم. مثل یک مادر بالای سر خودم نشستم، مثل یک مادر برای خودم اشک ریختم، مثل یک مادر برای خودم صبوری کردم، وقتی اشتباه کردم، مثل یک مادر مهربون گفتم اشکالی نداره، هنوز زنده ای، پس میتونی جبران کنی، میتونی رشد کنی. مثل یک مادر دست خودم رو گرفتم و رفتم برای خودم همه چیز خریدم، مثل یک مادر به خودم جایزه دادم، خودم رو بردم تفریح، مثل یک مادر خودم رو تشویق کردم، به خودم امید دادم، مثل یک مادر خودم رو صبح زود با نوازش بیدار کردم، به خودم گفتم دخترم پاشو درس بخون، پاشو تلاش کن، امید داشته باش. عکس پنج سالگیم رو گذاشتم جلوم و گریه کردم، گفتم من برات مادری میکنم، من جای تمام محبت هایی که ندیدی بهت محبت میکنم، من دوستت خواهم داشت، من به جاهای بزرگی تورو میرسونم، من پشتت هستم. به اون چشم های کوچولو و معصوم نگاه کردم و تمام اینهارو به خودم قول دادم.و خوشحالم که تونستم علی رغم سختی های فراوان به قولم وفا کنم. شما هم میتونید شروع کنید، فقط به یک عکس از بچه گی هاتون نیاز دارید، مطمئنم میتونید مادر خوبی برای خودتون بشید، ما خانم ها مادری توی ذاتمون هست، یکمش رو هم خرج خودمون کنیم.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز