خلاثه بگم براتون یه کار اداری فوری برام پیش اومد بمادرشوهرم گفتم که بچه هارو میارم پیشش قبول کرد بعدکه رسیدم خونشون خواهرشوهرم رفته بود خونه خاله اش برا کمک به خالش دارن یه سری کارا انجام میدن اینم بگم که خالش یه تفر دیگه کمک دستش بود بجز خواهرشوهرم همون زمان که من رسیدم بچه هارو گذاشتم وزدم بیرون یه ۲۰ دقه بعدش مادرشوهرم زنگ زد با یه لحن بد گف کی میای دخترم زنگ زده باید برم کمکشون بش گفتم من تازه رسیدم سعی میکنم زودتر تمام کنم بیام اخه منم نمیدونستم خواهرشوهرم زنگ میزنه بمادرش میگه بیاد کمکشون..خلاصه در عرضنیم ساعت هر دقه مادرشوهرم یاخواهرشوهرم زنگ میزدن که بیا منم کارمو ول کردم اوندم بچه هارو بردم خیلی بهم برخورد وناراحت شدم وقتی شوهرم جریانو فهمید بشون گف چرا کمکش نکردین خواهرشوهرمم برداشت گف ما نمیخواییم خوبی کنیم مگه زوره
اونقدی که من بمادرشوهرم نیاز داشتم خواهر شوهرم نیاز نداشت چون اونجا خودش دونفر کمک دستش بودن بعدم اگرم نیاز کمک داشت اخه این چه رفتاریه بامن کردن