ی روز منو مامان جون جون
رفتیم بیرون
حالا اون روزم خیلی شیک و پیک هم کرده بودم
خلاصهههه
منو مامان همون جوری در حال قدم زدن بودیم کههههه
دیدم ۴ ۵ عدد پسر ی قسمت واستادن و دارن نگا میکنن
منم اومدم قیافه بگیرم و با ژست خاصی راه برم
اقا چشتون روز بد نبینه
ی چاله نمدونم چطور سر راهم سبز شدد
ک پام رفت توش و
افتادن من همانا و
ترکیدن پسرا هم همانا
حالا صحنه شرم اورش اینجاس ک
داشتم میفتادم پشت مامانمو گرفتم ک نیفتم
مامانم دمش گرم با داد دعوام کرد😐
یعنی بگم با خودم عهد بستم دگ مثل ادم برم و قیافه نگیرم