ببین من نمیگم خوبم فقط تجربم ومیگم بهتون
شما رفتارتون شاید خودتون نباشید وبیشترش بخاطر جذب ادمهای اطرافتون باشه
الان از سمت خانواده مادرهمسرم زنداییاشون بهم زنگ میزنن
خاله های همسرم زنگ میزنن و واقعا دوستم دارن
عمه های همسرم همینطور
حتی عقد پسر عمه همسزم بود من نشسته بودم که حس کردم عروس خیلی بهم زومه توجه نکردم وچندباری که نگاهش کردم یه لبخند اروم بهش زدم
البته بله برونشون
وبعد زفتم چادرم وسر کردم چون اقایون میخواستن بیان
ومن تنها چادری بودم بینشون وخانواده همسرم همه بدون حجاب وپوشش بودن و واقعا این علاقه نمیدونم از کجا میاد با اینکه حتی از لحاظ ظاهری باهاشون تفاوت دارم
بعد عروس بهم گفت شما فلانی هستین؟؟
گفتم بله عزیزم
گفت کاملا مشخص بود مامان خیلی ازتون صحبت میکرد منظورش عمه همسرم بود
تو دلم کلی خداروشکر کردم
و واقعا از ته ذلم میگم که تو محبوب شدن ادمها فقط خدا دخالت کنه کافیه
من باهاشون باشم خیلی خوبم باهاشون
خیلی میگیم ومیخندیم ولی همشون درچارچوب
احترام خانواده همسرم وخیلی خیلی نگه میدارم جلوشون حتی اگه ازشون ناراحت باشم لزومی نداره بقیه متوجه مسائل داخلی زندگیم بشن
عمش که دیشب صحبت کرد این حرفش واسم مهم بود
گفت از وقتی وارد خانوادمون شدی همونی هستی که اونموقع بودی واصلا تغییر نکردی
یبارم که زنگ زدن وخونه بودم سرویس بهداشتی بودم به پدرم گفتم لطفا جواب بدین من میام اخه منتظر تلفن بودم نمیدونستم اونان
بعد دیدم بابام داره احوالپرسی میکنه متوجه شدم عمه همسرمه
به بابام اخرش گفت ازتون ممنونیم به خاطر دسته گلی که تربیت کردین وبه ما دادین
تربیتتون احسنت داره
منم کلی قند تو دلم اب شد
اینارو گفتم بدونی فقط خدا همین
امتحان کن
تو فقط از خدا بزرگی وعزت بخواه اثرش رو ببین