2726

من از روز جمعه اول شهریور تصمیم گرفتم وزن کم کنم ، یکبار دیگه ۱۰ سال پیش وزن کم کردم و به هدف رسیدم با همین روش ، ولی اتفاقاتی افتاد که دچار پرخوری عصبی شدم و برگشت و دیگه انگیزه نداشتم ، الان مچ پام خیلی درد میکنه ، تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم دکتر و اون بهم تذکر بده خودم اول به وزن مناسب برسم . 


اما روش من ، خیلی گام به گام و پله به پله و  راحته ، رسیدن به هدفهای کوچیک و رفتن به پله بعد . 

اولین گام وزن کردن خودتون صبح ناشتا با لباس کم ، اندازه گیری دور گردن و سینه و کمر و با سن و ران و مچ پا و بازو و مچ دست و نوشتن اینا زیر هم و هر کدوم سر یک سطر ، و تکرار اینکار در هفته بعد و یاد داشت مجدد . معمولا هر هفته یا وزن کم میکنید یا سایز با هم نمیشه احتمالا . بالای هر ستون تاریخ بزنید . 


امااااا برنامه هفته اول خوردن روزی حداقل ۸ لیوان آب ، ۳ لیوان چای سبز و یک لیوان چای ماسالا در روز نیم ساعت قبل از شام . حتما حتما حتما توی آب چند قطره لیمو ترش بریزید ، قرار نیست ترش بشه فقط یکم رنگ آب تغییر کنه کافیه ، من برای یک لیوان بزرگ آبجو خوری نصف لیمو میریزم . و از غذا تون یه کوچولو کم کنید و به هیچ عنوان اگر سیر نشدید دوباره نکشید . من ناهار فقط ماست و کدو و شیوید یا ماست و خیار میخورم شما هر چی دوست دارید بخورید فقط یکم یه کوچولو از هر چی میخورید کم کنید . 


حالا هر کی دوست داره وزن کم کنه بیاد کامنت بذاره تا هفته آینده بنوسیم چقدر وزن و سایز کم کردیم . 

درمورد این موضوع با اطرافیان حرف نمیزنیم ، میخوایم ببینیم کِی متوجه تغییرمون میشن . 

سعی کردند ما را دفن کنند ، غافل از آنکه ما بذر بودیم .                                                                                       چگوارا

چ روش جالبی

منم از دیروز تقریبا رژیمم

منم هستم😉

بالخره منم تصمیم به کاهش وزن گرفتم 🍟😍😂         يعني اون شنبه اي که منتظرش بودم رسید 😂😜         در تاریخِ1401/11/17  87کیلوگرم🙄                هدف اول:(در تاریخ 1401/12/19به هدف اول رسیدم🤩) 80کیلوگرم🔑🔓هدف دوم: 75کیلوگرم🔒هدف آخرم در تیرماه 1402  60کیلوگرم ناقابل 😎   وزن فعلی 78کیلوگرم😅


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من زووود لاغر میشم

زودم چاق😭

از دیروز تا الان 200گرم کم کردم😁

بالخره منم تصمیم به کاهش وزن گرفتم 🍟😍😂         يعني اون شنبه اي که منتظرش بودم رسید 😂😜         در تاریخِ1401/11/17  87کیلوگرم🙄                هدف اول:(در تاریخ 1401/12/19به هدف اول رسیدم🤩) 80کیلوگرم🔑🔓هدف دوم: 75کیلوگرم🔒هدف آخرم در تیرماه 1402  60کیلوگرم ناقابل 😎   وزن فعلی 78کیلوگرم😅
2728
من زووود لاغر میشم زودم چاق😭 از دیروز تا الان 200گرم کم کردم😁

خسته نباشی شما😁

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
خوبه  موافقم  اما من واقعا گاهی پرخوری روانی میگیرم‌ نمیدونم با اون چه کنم 😣

وقتی هدف داریم ، یک لیوان بزرگ آب و لیمو میخودیم و سرمون رو گرم یه کاری میکنیم . 

سعی کردند ما را دفن کنند ، غافل از آنکه ما بذر بودیم .                                                                                       چگوارا
چ روش جالبی منم از دیروز تقریبا رژیمم منم هستم😉

خوبه که هستی 

توی تاپیک باش ، مشکلاتمون رو بگیم و راه حل و انگیزه بدیم بهم . 

سعی کردند ما را دفن کنند ، غافل از آنکه ما بذر بودیم .                                                                                       چگوارا

حتما باید چای سبزم بخوریم؟؟اخه من بچه شیر میدم ..چای سبز شیرو خشک میکنه😢😢😢

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
منم هستم الآن به اوج چاقی رسیدم😢چندماه هست هرچی دلم میخواد میخورم دیروز خودم رو وزن کردم۸۳ کیلو شدم ...

وای نگو منم دقیقا همینم 

چند ماهه خودمو ول کردم 

سرکارم میرم و میام دیگه حال ورزش ندارم 

خرس شدم قشنگ 

منم اوج چاقیمه تا حالا اینقدر چاق نشده بودم 

اوضام از شما هم بدتره 

۸۹ با قد ۱۶۵😣

کاربر قدیمی فراموشکار 🤦‍♀  💞 الهی و ربی من لی غیرک 💞  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

ترک پوشک

sibtorchhh | 1 دقیقه پیش
2687
2730