من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم الان 4 سال از زندگی مشترکمون میگدره خداشکر خانواده هامون هم با هم خوبن
ما بعد ازدواج بخاطر کار همسرم اومدیم تهران هر دو برای یک شهرستان هستیم
خونه پدریم یک خونه قدیمی تو شهرستان بود ک حدودا 200 متره
پدرم بک روز گفت میخاد خونه بکوبه و دوباره بسازه
بهمون پیشنهاد داد اگه دوست دارین سه طبقه بسازیم
یک طبقه خودشون
یک طبقه برادرم
و طبقه سوم ما
خلاصه ما هم قبول کردیم
هر سه خانواده نفری 20 گداشتیم بانک مسکن تا هر کدوم 40 وام بگیرین علاوه بر اون 40 تومن وام
من و برادرم هر کدوم نزدیک 20 .25 تومن اینا هم ب پدرم کمک کردیم برای خونه
از شانس ما ساختن این خونه مصادف شد با گرونی.اعتصاب کامیون دار ها و ....
طوری شد ک مصالح کلی گرون شد اما پدرم تو شهرستان تا اخرین توان کارهای ما رو میکرد
مامانم طلاش فروخت زمین داشتن فروختن
خلاصه ساختمون رو ب هر بلایی بود ب سرانجام رسوندن البته بدون آسانسور چون آسانسوری ک 30 تومن بود یهو شد 100 تومن
حالا با اینها کار ندارم
این خونه سه طبقه طبقه اول ب اسم پدرم
دوم برادرم
سوم ب اسم من (البته ب اسم من برای این ک همسرم اکثرا تهران بود و کارهایی بانکی و محصر و..)من شهرستان راحتر میتونستم برم و بیام و همسرمم بنطر میرسه با اسم من مشکل نداره هر چند دوست دارم در اینده ب اسم هردمون باشه
اما یک چیز برام عداب شده هر وقت ب همسرم از مدل کاشی و رنک کابینت و هر چی از همسرم میپرسیدم میگه خودت میدونی من نمیدونم
هیچ نطری نداشت و نداره
تو دلم گفتم اشکال نداره
تا اینکه سرامیک کف ساختمون سرامیک کار خوب در نیاورد و همسرم اومد دید خیلی عصبانی شد
راستش من جلو پدر و مادرم خیلی خجالت کشیدم چون من و همسرم مخصوصا ایشون هیچ موقع دنبال کارگر و مصالح و...نبود همه اینها بابام دنبالس بود و بابام هم یک سر داشت هزار تا سودا هم گرونی خورد هم دست تنها و هم اولین بارش بود ساختون میساخت
خلاصه شوهرم انقدر عصبانی شد
اخرش دیدم حرس میخوره بهش گفتم تو رو خدا انقدر حرس نخور تو این رو ی کادو از طرف پدر و مادرم ب من در نظر بگیر ک توم توش کمک کردی
من اگه هزینه ای هم داشته باشه طلاهایی ک پدر و مادرم کادو بهم دادن رو میفروشم باقی هزینه خونه رو میکنم مثل اینکه هدیه طلا اونها رو تغییر دادم بخونه