روانپزشک و روانشناساگر هست میشه بیاد لطفا

ببین من حالاتم خصوصا تو این چند وقته بیشتر شده از قبلتر ها حالت های فوبیایی داشتم ولی بعد از دیدن اون فیلم حس تعقیب شدن و ترس از رفتن پیش دکتر چون میترسم ببرنم بکشنم و شبا بیشتر خصوصا موقع خواب شندین صدا و از بعد اینکه این پسره هم اینجوری کرد خیلی بدتر شد و حتی حس مکردم یه چیرایی روم راه میره و از خواب میپریدم و بدنم به طور کامل یه وقتایی میپره و دکترمم دو سال پیش برام کلر دیاز پوکساید و ایمی پرامین و الانزاپین تجویز کرد و من یه خط در میون خوردم تا اینکه دوباره لان شدت گرفت و برای دوستم داشتم سرچ میکردم که فهمیدم االانزاپین برای اسکیزو هست بعد رفتم علایم رو خوندم یددیم منم دارمشون

ببین بزرا برات از اول اولش بگم بعدبیا ببین چیکار کنم

ببین اولا که من از بچگی از خیلی چیزها میترسیدم و توهم داشتم مثلا تو شهرستان دسشویی توی حایط بود و من هر وقت یرفتم همش میگفتم اگر الان یه پلنگ حمله کنه بهم چجوری باید فرار کنم یا اگر برم حیاط دزد منو بگیره چی یا نصف شبا میرفتم دسشویی یا یکیو بیدار میکردم یا اگر تنهایی میرفتم بدو بدو میومدم و پشت سرمو نگاه نمیکردم چون میترسیدم چیز وحشتناکی ببینم. بعد ها که بزرگتر شدم این ترسها بود ولی ترس نقص عضو هم بهش اضافه شد و من میترسیدم نکنه دستو پامو از دست بدم در حدیکه شبا از فکرش گریه میکردم و این چیزها بودن ولی از 18، 19 سالگی خیلی کم شدن ولی با این حال باز هم شبا تنهایی نمیتونستم بخوابم یا از منظورم اینه که تو خونه فقط من باشم یا از جن و این چیزا حرف میزدن میترسیدم و اگر کسیو میدیدم که نقص عضو هستش مدت ها تو فکرش بودم و حالم بد میشد ولی نه به این شدت ها شبا برقا رو خاموش میکردم راحت ولی خب میگم ترس هام بودن منتها کمتر و بعضی وقت ها یه کم اذیتم میکردن ولی از حدود 22 سالگی به یعد کابوس های بسیار وحشتناکی میدیدم مثلا یه نمونه اش اینکه خواب میدیدم دارم زنده زنده پوست بابامو میکنم از تنش با چاقو این یه نمونه از خوابامه

تا اینکه حدود دو سه سال پیش با یه دختری توی یه کلینیکی دوست شدم و هر از گاهی برای هم توی تل گرام چیزی میفرستادیم که این از خدا بی خبر برام فیلم های جنایت توی دارک وب رو فرستاد و اصل جهنم زندگیه من از اینجا شروع شد به طوریکه من به مدت دو ماه تمام فقط شبی دو ساعت اونم با ترس مثلا یه زره چرتم میگرفت دوباره با ترس از خواب میپریدم و برقا رو روشن میزاشتم و تلوزیونم روشن میموند تا صبح تا من بخوابم و از ترسم نشسته میخوابیدم و همش میترسیدم شب بیان منو از خونه بدزدن و ببرن و بدبختم کنن به چشمای کسی نمیتونستم نگاه بکنم و از اسانسور حموم و دسشویی میترسیدم و با هزار ترس و لرز میرفتم و میترسیدم پاهامو زیر میز بزارم و همش فکر میکردم هر کسی میتونه همینقدر جنایتکار باشه و از همه مردم میترسیدم حتی همکارام و.... خلاصه بعددوماه من به انفجار ذسیدم و خواهرم برم داشت برد پیش روانپزشک و بهم دارو داد و همین سوالارو پرسید ازم و من یه مدت خهوردم و عالی بودم تا اینکه خودم سر خود قطع شون کردم و الان هم بعد از ارتباط با اون پسره و بلایی که سرم اورد دچار مشکلات عدیده شدم و سبا همش فکر میکنم یه حیوننی تو بدنم راه میره یا تصورهای خیلی وحشتناکی میکنم و.... 

بعد رفتم دوباره پیش همین دکتر و باز برام دارو نوشت و اینباردوستمم باهام اومد و برای اونم دارو نوشت ولی اون گفت داروها روم اثر نکرد منم گفتم بیا بهتایمی پرامین بدم و رفتم سرچ کردم خواص ایمی پرامین بعد گفتم بزرا خواص الانزاپینم ببینم که دیدم اینه و منم علایمشو دارم

شما روانشناس هستین؟ بله داروهامو دارم اصلا دو هفته پیش رفتم پیشش منتها این کلا مطب نداره و توی یه بیمارستان میاد که من این هفته نمیتونم برم اونجا وگرنه ویزیتمو رفتم و دارو هم دارم ولی ترسم از اینه که نکنه داروها دیگه روم اثر نزارن به مرور زمان. یا مثلا اگر بخوام زمانی ازدواج کنم چی بگم اخه کی حاضره با یه روانپریش زندگی کنه

ببین من اتفاقا جالبیش برام تو اینه که این  بیماری با رفتارهای من در تضاده من یک فرد بسیار اجتماعی با روابط عمومی بسیار بالا و در اکثر اوقات در حال بگو بخند هستم سر کار میرم با دوستانم به ضورت عالیی در ارتبطام خوردو خوراکم خوبه درسمو میخونم باشگاه ثبت نام کردم البته یه دوره از بهمن تا همین دو هفته پیش که دوباره رفتم دکتر دچار یه رفتار منفعلانه بودم و همش توی اینستا یا نی نی سایت بودم و کاری نمیکردم ولی الان به صورت عالیی پر انرژی شدم و همش دارم فعالیت میکنم و خیلی شادابم

حتی امروز هم که فهمیدم این مشکل رو دارم اولش یه کم گریه کردم سر نماز قاطی کرده بودم و نمیدونستم چی دارم میگم ولی بعدش سربع جلوی خودمو گرفتم و گفتم باید و باید جلوی این مریضی باسیتم ب شکل عجیبی مثبت اندبیش شدم