2726
عنوان

زایمان طبیعی یازجر طبیعی

922 بازدید | 45 پست

بیایت خاطرات زایمانامو تعریف کنم فقط تایپ نکردم صبوری کنیت.زایمان اولم .سنو زده بود چهارده خرداد زایمان میکنم از روز سیزدهم ی کوچولو دردای ریز داشتم که همرا با لکه های خون بود و میدونستم زمان زایمانمه حموم کردم و چون میگفتن دردش در حد پریوده رفتم زایشگاه معاینه شدم و گفتن که رحمت بستس واصلا باز نشده برو خونه تا اینکه پزشکمو دیدم گفتم خانم دکتر درد دارم ولی بستریم نمیکنن

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

دکترم سفارشمو کرد و بستری شدم واسم سرم فشار زدن و من فکر کردم سرم قندیه سرمو یکم زیاد کردم که زود تر تموم شه وخیلی زود دردا بسیار شدید شد و دهانه رحمم بسته بود از چهار بعد ازظهر تا دوازده شب درد خیلی شدید و دهانه رحمی که تازه دو سانت باز شده بود 

دکترم سفارشمو کرد و بستری شدم واسم سرم فشار زدن و من فکر کردم سرم قندیه سرمو یکم زیاد کردم که زود تر ...

وای چراخب همچی فکری کنی 😂😂😂

ميشه واسه مادر شدنم لطف کنید صلوات بفرستين و دعام کنین خدا بهم بچه هاي سالم وصالح بده ممنونتون ميشم محتاج دعاهاتون هستم ! 🙇🙇🙇🙇🙏🙏بعد چندسال چشمم به نوشتم خورد😭الان خدارو شکر دوتا بچه سالم دارم😍

دوازده شب بلند شدم برم دسشویی داشتم گریه میکرد و جیغ میزدم وسط سالن کیسه ابم پوکید که خیلی وحشت کردم فکر کردم بچه افتاد پایین.دیگه کلی جیغ زدم همه اومدن دورم جمع شدن فک کنیت دهانه رحمم دو سانت بود و یدفه پاره شدمو رفتم رو تخت زایمان بعد از نیم ساعت بچه ب دنیا اومد فکر میکردم زایمان خیلی خیلی سختی داشتم تازه زایمان دومم فهمیدم زایمان طبیعی چیه الان تایپ میکنم البته اینم پرستارم میگفت چقد درد کشیدی و چقد خون از دست دادی ولی دومی عجیب سخت بود

زایمان دومم سنو زده بود چهارم فروردین .و من چهل هفته بود و برادرم توی کما بود و شبانه روز واسه بردارم گریه میکردم خیلی بیجون بودم تو خونه توانایی راه رفتن نداشتم از بس دو هفته اخر زایمانم حال برادرم بد بود و من استرس داشتم .سوم فروردین بود که دردام شروع شدخیلی ریز بود رفتم دسشویی و چون یبوست داشتم بخاطر فشار کیسه ابم یکم اب خارج شد ولی نه زیاد ب شوهرم گفتم من دردم زیاد نیست ولی ازم اب خارج شد ده شب بدم زایشگاه که معاینه شم وقتی معاینم کردن کلا کیسم پاره شد و سه سانت باز بود و بستری شدم.شیفتشون داشت تموم میشد و فقط میخواستن من زایمان کنم چندتا امپول و سرم واسم زدن که دردام خیلی زود شدید شدن ضربان قلب بچه پایین بود برام اکسیژن وصل کرده بودن  کل دردم دو ساعت بود و یلحطه جغ زدم و مامامو صدا زدم احساس کردم بچه ب دنیا اومد وارد کانال  زایمان شد بهم گفت پاهتو جفت کن بشین رو ویلچر  تا ببریمت رو تخت زایمان بردنم رو تخت زایمان و من همچنان داشتم جیغ میکشیدمو برادرمو دعا میکردم.همه چی داشت خو پیش میرفت منم داشتم زورمو میزدم تا اینکه شکمم شل شد دردم اروم شد 

و بچه دیگه همکاری نکرد ضربان قلبشو چک کردن رفته بود روی شصت  دیگه هرچی زور میزدم بی فایده بود نفسم بالا نمیومد خودم فشارم افتاده بود یخ کرده بودم دکتر گفت بچه رو ول کنیت حواستون ب مادره باشه اخه از شانسم ایام عید دکترم نبود و فقط با ماماها تلفنی حرف میزد تا اینکه چند نفری افتادن ب جون دونفر سمت راست دو نفر سمت چپ فقط فشار میدادن شکممو اینقد فشارم دادن که احساس میکرد الانه که شکمم پاره بشه با التماس میگفتم دنده هام شکستن وبا بی ادبی میگفتن تو دنده های مارو شکستی مارو کشتی با این زاییدنت مرگو با چشمام میدیدم

و بچه دیگه همکاری نکرد ضربان قلبشو چک کردن رفته بود روی شصت  دیگه هرچی زور میزدم بی فایده بود ن ...

خداي من.يعني دريغ از يك ذره مسيوليت😔

#نه_به_كودك_همسري #نه_به_خشونت_خانگي #نه_به_آزارجنسي #نه_به_آزارحيوانات

 چهارتا پرستار اندازه غول منو فشارم میدادن .دل رودمو در اوردن .دیگه همه نا امید بودن میگفتن بچت فلج میشه میمیره منم روحیم داغون بود توانایی زور زدن نداشتم  تمام پرستارا و ماماها مریضاشون ول کرده بودن و دور من جمع شده بودن کاری از دستشون بر نمیومد زنگ زدن ب دکتر گفت الان خودمو میرسونم بیمارستان من داشتم میمردم و شکمم اصلا سفت نمیشد قربون حضرت رقیه بشم داد میزدم و گریه میکردم گفتم رقیه خاتون دیگه عذاب بسه از خدا بخوا کمکم کنه 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730