2733
2734

دیدید یوقتا دلتون گرفته اما باعالم وآدمم حرف بزنی

فایده نداره یعنی آروم نمیگیری

اینجا تاپیک میزنم باچندنفر حرف بزنم اما باز همونجور....

کارمونو فقط خدا میتونه درست کنه 

اما انقدر خوردم به در بسته که دیگه ....بیخیال

دعاکنید هیچوقت هیچکس تواین دنیا امیدشو ازدست نده.

امیدوارم حال شماها همیشه خوش باشه

دعام کنید 

داشت زير لب می خوند:"كه من باد ميشم ميرم تو موهات'👱‍♀️..."بهش گفتم به جای اينكه واسم كنسرت برگزار كنی 🎉پاشو كمک كن اين تختو جا به جا كنيم، كمرم درد گرفت به خدا!با شيطنت باز گفت:" ای بخت سراغ من بيا، كه رخت خواب من با خيال خامم گرم نميشه"   😂❤بهش گفتم از بد شانسيت كه بختت من بودم، قيافه ی ناراحت و اخمو به خودش ميگيره و آه ميكشه، ميگه هيييی😣...كنارش ميشينم، بهش ميگم پشيمونی؟ميگه: میدونی من يه تئوری دارم، ميگم كه هر كسى توزندگيش عاشق يک نفر بايد بشه، اون آدم درست يا غلط هميشه عاشق اون آدم ميمونه، دلش به ياد اون آدم گرمه👫،چشماش👀 به خيال اون آدم گرم خواب ميشه، دستاش👐 با خيال اون آدم گرم ميمونه.حالا ببين، چقدر بايد، خوش شانس و خوشبخت باشی، كه همونی رو پيدا كنی كه اونم شب ها با خيال تو ميخوابه، روزا به عشق تو بيدار ميشه❤. چقدر بايد خوشبخت باشی كه بين اين همه آدم كسى رو پيدا كنی كه همونطور كه اون وسط ذهنت جا كرده، توام وسط قلب اون جا كنی💑...بهش گفتم: تو پيدا كردی؟گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همين الان؟😊       گفتم: خب آره، داريم خونه ی آينده مونو🏡 ميچينيم، تو كنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...حرفمو قطع ميكنه و ميگه: پس دوتامون💑 درست انتخاب كرديم،هيچكی پيش آدم اشتباهی خوشحال نيست..❤

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

منم حالم بده اگه با تاپیک زدن درست میشد که من هر دقیقه یه تاپیک میزدم 

چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟                                 هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂                                  چیزی که وحشتناک بود حس می کردم                                                 نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده  💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست داره‌یه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.

میگن هیچیو زوری از خدا نخواید 

باشه

درست

اون آرزوهام هیییچ

ولی فقط یه چیزززز

خدایا میخوام برم کربلا باورکن اونجا دوای دردمه

اونجا آروم میگیرم😢

روزی امسالم بشه اربعین کربلا😢

داشت زير لب می خوند:"كه من باد ميشم ميرم تو موهات'👱‍♀️..."بهش گفتم به جای اينكه واسم كنسرت برگزار كنی 🎉پاشو كمک كن اين تختو جا به جا كنيم، كمرم درد گرفت به خدا!با شيطنت باز گفت:" ای بخت سراغ من بيا، كه رخت خواب من با خيال خامم گرم نميشه"   😂❤بهش گفتم از بد شانسيت كه بختت من بودم، قيافه ی ناراحت و اخمو به خودش ميگيره و آه ميكشه، ميگه هيييی😣...كنارش ميشينم، بهش ميگم پشيمونی؟ميگه: میدونی من يه تئوری دارم، ميگم كه هر كسى توزندگيش عاشق يک نفر بايد بشه، اون آدم درست يا غلط هميشه عاشق اون آدم ميمونه، دلش به ياد اون آدم گرمه👫،چشماش👀 به خيال اون آدم گرم خواب ميشه، دستاش👐 با خيال اون آدم گرم ميمونه.حالا ببين، چقدر بايد، خوش شانس و خوشبخت باشی، كه همونی رو پيدا كنی كه اونم شب ها با خيال تو ميخوابه، روزا به عشق تو بيدار ميشه❤. چقدر بايد خوشبخت باشی كه بين اين همه آدم كسى رو پيدا كنی كه همونطور كه اون وسط ذهنت جا كرده، توام وسط قلب اون جا كنی💑...بهش گفتم: تو پيدا كردی؟گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همين الان؟😊       گفتم: خب آره، داريم خونه ی آينده مونو🏡 ميچينيم، تو كنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...حرفمو قطع ميكنه و ميگه: پس دوتامون💑 درست انتخاب كرديم،هيچكی پيش آدم اشتباهی خوشحال نيست..❤
2738

کا‌ش اتفاق بیفته، اجابت آرزوهامون 🙏🙏🙏

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم
ناراحتی هاتو بنویس بذار لای قرآن عزیزم

جدی؟چی میشه؟

شما اینکارو کردید؟

بی احترامی به قران نمیشه؟

داشت زير لب می خوند:"كه من باد ميشم ميرم تو موهات'👱‍♀️..."بهش گفتم به جای اينكه واسم كنسرت برگزار كنی 🎉پاشو كمک كن اين تختو جا به جا كنيم، كمرم درد گرفت به خدا!با شيطنت باز گفت:" ای بخت سراغ من بيا، كه رخت خواب من با خيال خامم گرم نميشه"   😂❤بهش گفتم از بد شانسيت كه بختت من بودم، قيافه ی ناراحت و اخمو به خودش ميگيره و آه ميكشه، ميگه هيييی😣...كنارش ميشينم، بهش ميگم پشيمونی؟ميگه: میدونی من يه تئوری دارم، ميگم كه هر كسى توزندگيش عاشق يک نفر بايد بشه، اون آدم درست يا غلط هميشه عاشق اون آدم ميمونه، دلش به ياد اون آدم گرمه👫،چشماش👀 به خيال اون آدم گرم خواب ميشه، دستاش👐 با خيال اون آدم گرم ميمونه.حالا ببين، چقدر بايد، خوش شانس و خوشبخت باشی، كه همونی رو پيدا كنی كه اونم شب ها با خيال تو ميخوابه، روزا به عشق تو بيدار ميشه❤. چقدر بايد خوشبخت باشی كه بين اين همه آدم كسى رو پيدا كنی كه همونطور كه اون وسط ذهنت جا كرده، توام وسط قلب اون جا كنی💑...بهش گفتم: تو پيدا كردی؟گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همين الان؟😊       گفتم: خب آره، داريم خونه ی آينده مونو🏡 ميچينيم، تو كنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...حرفمو قطع ميكنه و ميگه: پس دوتامون💑 درست انتخاب كرديم،هيچكی پيش آدم اشتباهی خوشحال نيست..❤
میگن هیچیو زوری از خدا نخواید  باشه درست اون آرزوهام هیییچ ولی فقط یه چیزززز خدایا میخوام ...

ان شاالله ،یهو گریه ام گرفت، رفتی منو هم دعا کن

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

چون خودت فقط باید دست بکار بشی حالتو خوب کنی 

خودت فقط میدونی چته 

تا خودت نخوای هیچی تغییر نمیکنه 

اینهمه عادی زندگی کردی و فایده نداشت ,حالا وقتش یه تغییراتی توی زندگیت بدی 

,تغییر شروع کن حتی با یه چیز کوچولو حتی با تغییر جملاتت 

اول از همه بگو من میتونم به هرچی میخوام میرسم و آرزوهات به تصویر بکش 

و اون صدای نهفته که میگه تو نمیتونی رو خفه کن ,بگو من میتونم و تو یه دروغگویی

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز