سلام خانوما معذرت ک يکم طولانيه
ولي خب کفتم طولاني باشع بهتره و حق مطلب بهتر ادا ميشه
جيگرا من 6ساله ک ازدواج کردم يني تو سن 16سالگي الانم 22سالمه
و قبل ازدواجم با يه اقاي فوق مذهبي بودم ک قصدمون ازدواج بود صرفا
ولي اين اقا هي امروزفردا کرد البته ن اينکه نخواد بياد خواستگاري ن....پدرش گفته بود ک بايد سر يه کار درستو حسابي بري بعد ازدواج کني و منم از طرف ديکخ تو تنگنا بودم از طرف خانوادم و ميکفتن ک بايد با اين اقا تموم کنم منم کفتم تنها راه جدايي از ايشون ازدواج با يکي ديگس ک از قضا يکي از اقوام دور خواستگارم شدو ازدواج کردم. ....
و ازون اقا جدا شدم....
سرتونو درد نيارم
وضع مالي و چهره و موقعيت اجتماعي شوهرم ازون اقا خيلييييي بهتره
اما شوهرم فوق العاده ادم بي احساسيه
تو اين 6سال يه کلمه محبت اميز حتي ي کلمه به من چيزي نکفتع البته ميدونم ک خيلي دوسم داره ولي خيلي مغرورو خود پسنده و همين اجازه بهش نداده ک با من مهربون برخورد کنه....
منم دختر فوووووق العاده احساساتي بودم و هستم و همواره تشنه ي محبت....
و اون اقام ک خداي محبت کردن بود
خلاااااصه من زندگيم شده همش خلا محبت
همش فکر کردن ب مهربونياي اون اقا و مقايسه با خشکي و سردي همسرم
اون اقام ک مطلع شدم يکسالع ازدواج کردن....
و من بدم مياد ب ي مرد متاهل حتي فکر کنم.....
جوري شدم ک همش دنبال احساسم
ميزنه ب سرم ميرم تو چتاي مختلط بلکه يکيو پيدا کنم ک فقط بهم محبت کنه اما بعدش سريع پشيمون ميشمو ميکم اين خيانت ب همسرمه. ....
خلاصه واسه من ک انقد احساساتي هستم ي راهکار بدين
بازم معذرت ک طولاني بود
نظراتتونو بدين ميام جوابتونو ميدم چند مين ديگه
بازم ممنون ک هستين💕💕💕