یه سال نشده که نامزدیم،خیلی خوب بودیم الانم بدنیستیم،ولی نمیتونم تحملش کنم،هی بهانه میاره مشکلاتم زیاده واس همون نمیتونه مدام بهم توجه کنه
نه گردش نه تفریح،مثلانامزدیم،نه عیدی برام گرفتن،نه کادوی عقد دادن،اصلا نه جشنی گرفتن،نه کاری برام کردن،خودشم که به خودش هیچ تکونی نمیده،پدرم نداره،مادرشم بهونه اش اینه من ی زن تنهام و نمیتونم چیزی بگیرم،درحالی که حقوقش چنتا خانواده رو میرسونه انقدزیاده،
حالا بحثم اینا نیس
تا دعوامون میشه با شوهرم ،میگه فک کردی اویزون توام من هزار تا دختر برام هست،منم میگم برو بگیر
الانم شوهرم رفته سرکار
مادرشوهرم از منو نگه داشته نمیذاره برم خونمون
ازصبم رفته رو مخم دارم دیوونه میشم
ول کنم نیس
هی میگه تموم کنید این کارارو
منم میگم دیگه دوسش ندارم حالیش نمیشه