همه چیش سخته
غذا میپختم میگفتن برا ماهم میوردی
بیرون میرفتم میگفتن کجا میری کی برمیگردی دیر میشد جواب باید پس میدادم
مهمون میومد متلک مینداختن
ارزوی یه بیرون رفتن به دلم موند
مادرشوهرم همیشه درشون باز بود رو مبل جلوی در نشسته بود
خیلی سخت بود
با همسرم حرف میزدم میومدن میگفتن دعوا میکنید صداتون پایین میاد
همسرمم ۲۴ ساعته پایین خونشون بود
و خیلی سختیای دیگه