"" به کارگردانی درو هریوت بر اساس کتاب راز نوشتۀ راندا برن ساخته شده است. تمام فیلم از مفهومی به نام قانون جذب (law of attraction) و جادوی فکر مثبت حرف میزند. فکر نمیکنم در تمام تاریخ سینما بتوانید کارگردان دیگری را بیابید که اینطور ماهرانه یک مفهوم شبه مذهبی (که البته ریشههای آن به قرنهای قبل برمیگردد و مفاهیم درستی هم در آن یافت میشود) را تغییر دهد، سپس آن را به مفاهیم کیهانی-فیزیکی و کوانتم پیوند بزند. انرژی مثبت و کائنات را ترکیب کند و در نهایت راز و افکار مثبت را به عنوان راهی برای خوشبخت و پولدار شدن معرفی کند.
کمی باورش سخت است که میلیونها نفر در سراسر جهان در قرن 21 میلادی اینطور مجذوب هشتاد دقیقه دروغ، تصاویر سطحی و استدلالهای بیسروته شوند و چنین ایدهای در مقیاس جهانی فراگیر شود. اما راز این جذابیت جهانی چیست؟
بسیار ساده! عوام فریبی در حرفهای ترین و بالاترین سطح ممکن! فیلمی که اهداف تجاری پشت آن بر خیلیها پوشیده است. کافی است تصور کنید افرادی با ترویج این ایده چه درآمدهای نجومی کسب کردهاند. اما اجازه بدهید ابتدا مختصری به فیلم راز و ساختار آن بپردازم تا در ادامه به طور مفصل قانون جذب و جادوی فکر مثبت را بررسی کنم.
شروع فیلم با آه و نالههای زنی بیچاره و از همهجا رانده شده، شروع میشود. خیلی راحت بدون اتلاف حتی یک دقیقه وقت اضافی همان ابتدا سطحیترین احساسات شما را با تصاویر ناگوار و تکاندهنده، به بازی میگیرد! سپس وارد فاز دوم عوام فریبی شده و دست به دامن افلاطون، شکسپیر، نیوتون، انیشتین و بسیاری بزرگان تاریخ میشود؛ با این ادعا که این راز را تمام آنها فهمیده بودند. حال آنکه تنها سندی که از این بزرگان به ما نشان میدهد صرفاً تصاویر چهرۀ آنهاست. چیزی شبیه این استدلال که "" و جالب اینجاست که تمام بزرگانی هم که این راز بزرگ را فهمیده بودند، اکنون مردهاند و هیچ مورد زندهای در دست نیست و ما تنها مجبوریم دست به دامن عکسهایشان شویم.
جالبتر از آن اینکه جناب شکسپیر در هیچ کدام از نوشتههایش به این راز عظیم اشارهای نکرده است. این راز سر به مهر در سینهاش حفظ شده بوده و حالا راندا برن آن را کشف کرده است.
و اما این فیلم فاخر به اینها تنها بسنده نمیکند و یواش یواش دست به دامن فیزیک، متافیزیک، کائنات و مفاهیمی میشود که به یکباره و یکجا لرزه بر اندام مخاطبان بیفکند. و البته که متاسفانه! متاسفانه و باز متاسفانه باید بگویم که لرزه میاندازد. خلاصه آن که سراسر فیلم پر از استدلالها و برهانهای بیاساس و ضد و نقیض است و پرداختن به آن کار این مقاله نیست.
اما یکی از این موارد چنان خنده دار است که دلم نمیآید از آن بگذرم. در بخشی از فیلم شما میبینید که مردی که در یک خانۀ ویلایی با تمام امکانات زندگی میکند. سپس پسر کوچک مرد به سراغ جعبهای میرود که مرد معتقد است تمام تصورات و تصاویر ذهنی افکار مثبت او در آن جعبه وجود دارد. مرد سالها با آن تصورات زندگی میکرده است. سپس در جعبه را باز میکند و ناگهان شگفتزده میشود. تصویر همین خانهای که اکنون در آن زندگی میکند را میبیند و میفهمد این همان خانهای است که در تصورش وجود داشته است.
حال سوال اساسی من این است که اگر طبق راز یک تصویر ذهنی آنچنان قوی و محکم در ذهن کاراکتر مرد وجود داشته که اکنون به آن رسیده است، پس چطور این تصویر مهم را فراموش کرده است که حال این چنین از دیدنش شگفت زده میشود؟ در تمام فیلم ردی از همین استدلالات بیاساس و بیمنطق دیده میشود.