مادر زادی ویلچریم و نامزدم بااین شرایط منو خواست الان مدیتیه که مریضم عفونت ریه و انحراف ستون فقرات و کمتحرکی و درد بدنی و تنگ نفس گرفتم خلاصه داغونم خیلی افسردم تو فکر نامزدمم بااینهمه مشگلات من نمیتونم حتی یک لیوان اب دستش بدم خدایا چرا من اینجوری شدم قبلا حداقل زندگیم خوب بود کارامو میکردم الان نمیتونم بعدا میخواد چی بشه اون بنده خدا گناهش چیه با من عذاب ببینه از طرفیم اگر از زندگیم خارجش کنم داغون میشم نمیتونم دوام بیارم توی این شرایط سخت فقط اونه که مایه ی دلخوشیمه خدایا چرا من حق ندارم از زندگیم یکم لذت ببرم چی میشد دو سه سالو باهاش زندگی میکردم و یک شب بی صدا و بدون درد از این دنیا میرفتم . چرا از لحظه ی ب دنیا اومدنم محکوم شدم ب حسرت و درد کشیدن