چندوقت پیش یکی از آشناهای دورمون شماره مادرموازفامیلمون گرفت که بیان خواستگاری و گویاخیلیم دوست داشت باماوصلت کنه به فامیلمون گفته بود خیلی دوست دارم ازخانواده ی شما دختربگیرم و10روز گذشت وزنگ نزدتااینکه تومراسمی دیدم اون خانم رو وجوری که انگارندیدمش بهش توجهی نکردم وسلام نکردم بهش دیروز شنیدیم که رفتن براپسرشون جای دیگه خواستگاری
ازاین ناراحتم که شماره مادرمو گرفت و زنگ نزدانگارکه فقط میخواسته کوچیکم کنه
اینفکرا رو نکن.. قسمت نبوده. برای تو هم شوهر کم نیست ♥
وا خب شاید پسرش راصی نشده چه جیزایی مهمه برات
از این چیزا پیش میاد ناراحت نشو
ب تخمدان چپت
حتما پسرش قبول نکرده
ولش کن بهتر
پسره خودش عقل نداره یعنی که مامانش براش تصمیم میگیره؟ ازوناس که هر چی مامانه میگه میگه چشممم
عزیزم خواستگاری مثل پسند چیزی میمونه. آدم ۴ تارو میپسند تو ۴ تا مغازه. یکیش میخره. حساس نشو
شاید پشت سرتون بد گفتن اونام پشیمون شدن
اینکه زیاد مهم نیس،حتما یه چیزی پیش اومده منصرف شدن،مثلا اینکه پسرشون شخص دیگه رو پسندیده بوده،یا اینکه شما با معیارهای ایشون جور نبودین
شوخیشم میشه اینکه شما هنوز عروسش نشدی عروس بازی دراوردی،اونم علاج واقعه رو قبل وقوع کرده خخخخ
نه فک نیکنم دلیلش این باشه
ازلحاظ ظاهرمشکلی ندارم خداروشکر البته اون پسره هم خوشگله تحصیلاتم ازاون بهتره فک نمیکنم پسره قبول نکرده باشه شاید اون روز براش کلاس گذاشتم بهش برخورده خب انتظار داشتم زودتر زنگ بزنه ازپسرش خوشم میومد
حس بدی دارم تابه الان همچین اتفاقی نیوفتاده بود برام
