چند روز پیش تولد دخترم بود از یک هفته جلو ترزنگ زدم به بابام دعوتش کردم با اینکه خواهرمم تو خونه بابام زندگی میکنه زنگ زدم اونم جداگانه به موبایل خودش دعوت کردم.اولش گفت باشه من حس کردم که نمیخواد بیاد سه روز مونده به تولد زنگ زدم بهش که ببینم چی میگه کاملا تکلیف خودمو بدونم که میاد با نه اخه داشتم واسه ۲۰ نفرتدارک میدیدم.مِن مِن کرد ولی بازم نگفت که نمیام خلاصه منم همه چیو اماده کردم از اشپزخونه تمیز کردن اشپزی میوه شستن ۳ مدل غذا درست کردن بگیر حتی توالت خودم شستم مبلارو شامپو فرش کردم جارو برقی اساسی گردگیری اساسی مرتب کردم همه چی حتی تززینم خودم انجام دادم شوهرم نبودش سرکاربود نتونست خیلی کمک کنه.بعدش یپبا دخملی رفتم آرایشگاه