بچه ها خونه ما با ماثرشوهرم ی کوچه فاصله داره.. حالا خواهرای پدرشوهرم از شهرستان اومدن و خونه پدرشوهرمن..چون من شبها تنهام دخترشون اومد پیشم..شب اول مادرشوهرم چیزی نگفت ولی شب دوم ک تعارف کردم گفت نرین و. ولی دختره خودش اومد..حالا منم صبح زود بیدارشدم و لباس پوشیدم ببرمش خونه مادرشوهرم و برگردم.. ک دیر بیدار شد و شد ساعت یک و منم نگران و هول هولکی بردمش و اونم فکر کنم ناراحت شد.. من فکر میکردم خوشحال میشن همینک رفتیم تو مادرشوهرم جلو سی نفر برگشته میگ نگاه دخترتونو نون نداده بهش اینموقع نهار آورده و..ازین حرفا😢😢😢
بعد نذاشت تو حیاط پیش مهمونا بشینم گفت برو ب غذا سر بزن و...منم خیلی دلم شکست با اینک هشت ماهه هم باردارم..نهارو نتونستم بخورم ی ذرم پیش مهمونا نشستم..پاشدم اومدم خونه با کلی تحقیرشدن😞😞😞انقد دلم شکست خدا میدونه...ن نهار خوردم ن شام سر درد شدیدم گرفتم...حالاتو فکر دخترم ک واس اونم سخت شدو فکر کنین با بدترین حالت از خونم رفت بیرون..بنظرتون چ جوری جبران کنم؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نگو الان بخاطر یه حرف که معلوم نیست شوخیه جدیه . اصلا ارزش داره یا نداره میخوای قهر کنی.
منظورتون چیه؟؟اصلا مادرشوهرم نابود ضایعم کرد جلو بقیه..درصورتیک من فکر میکردم خوشحال میشه نهار بریم پیششون..حالا من فقط تو فکر مهمونام..چیکار کنم تا این کوتاهیمو جبران کنم؟؟