وای وقتی بهش فکر میکنم تمامه بدنم میلرزه...
تقریبا ۴ سال پیش بود تازه ازداواج کرده بودم شاید ۴.۵ ماه بود ۱۹ سالم بود یه روز دوستمو دعوت کردم خونمون اونم از اون بچه هایی بود که خیلی تیتیش مامانی بودو ترسو یعنی جفتمونم ترسو بودیم وقتی اومد خونمون داشتیم تو آشپز خونه ظرفایه نهارو میشستیم که یهو دیدیدم