دیروز دندونام خییییلی درد میکرد...سه تاشون شکسته...شوهرم موسسه کلاس داشت...منم تنهایی رفتم دکتر...بسته بود...رفتم از دندونام عکس گرفتم...رفتم به یه دکتر دیگه نشون بدم،اونجا هم بسته بود...همینجوری حیرون تو خیابونا میگشتم، یهو دیدم پدرو مادرشوهرم با ماشین از کنارم رد شدن و باهام چشم تو چشم بودن و نگام میکردن...چند بار بهشون سلام کردم و دست تکون دادم، اما برام واینستادن و من با تاکسی رفتم خونه...فکر کنین! یعنی منو دیدن و سوار نکردن،تو آفتاب داغ😔
وایستین که هنوز خیییلی ادامه داره😢