شکسته شکسته نتوان گفت
ولی یقین دارم دلم ترک خورده
ندانم این چه داغی، داغ
بر این شکسته حک خورده
شناسم آن و نتوان گفت
که از کدام دستی
بر این پیر غمگینم
چنین به شلاقی مهیب و آتشبار
کتک، کتک، کتک خورده
ولی یقین دانم
دل درون شكسته ام ترك خورده
گلی، نه برگ گل، نازك
چگونه وز كدام دست بیرحمی
چنین چو رگباری، ز مرگ یا تگرگ آسان
ز هر دو سو چو باران تند
چكاچكا و چك خورده
بر او چو داغ ننگ
- اگرچه مثل ژاله پاك و بیرنگ است
چو مهر بی ننگ است –
بر او چو روی رنگیان و ننگیّان
هزار و صد هزار لك خورده
چرا دلم چنین زهر كلك سوار، دزد دریاها
لت و كتك خورده؟
نمی توان شكسته شكسته ها خواندش
ولی یقین دارم
ز دست بی همه چیزان
دلم ترك خورده، هزار و بیش از آن
كتك، كتك، كتك خورده
ترك، ترك، ترك خورده