من باردارم
افسردگی بارداری دارم
تازه از بیمارستان مرخص شدم
استراحت مطلقم
ی بچه یک ساله دارم ک داره دندون در میاره .تب و .....
خونه مامانم اینا ک میرم داداشم اذیتم میکنه و مامانم ازش حمایت میکنه با اشک از خونشون برمیگردم
الان اومدم خونه مادرشوهرم
خودم بلند میشم کارامو میکنم تقریبا تاجایی ک بتونم
زیادم چیزی خونشون نمیخورم
تازه با بی پولیمون شوهرم هر روز ی چیزی میخره براشون غذا و اینا یا گوشت ک مدیون نباشیم
امشب من بچمو بغل کردم خیلی تب داشت حالم بد شد مادر شوهرم ازم گرفتش
پدر شوهرم اومد داد زد ک چرا بغلش کردی و بذار گریه کنه و....
من چ خاکی ب سرم بریزم؟
یعنی برم خونه خودم بهتر نیس؟امشب انقدر گریه کردم گفتم تورو خدا بریم خونه خودمون شوهرم گفت فردا میریم
بخدا خسته شدم
اخه اون از مامانم ک میگم بیا خونه من چند روز میگه مهدی(داداشم)تنهاس
خونشونم ک میرم اذیتم میکنن اشکمو در میارن و تن و بدن خودم و بچمو میلرزونن
اینم از بقیه
من کیو دارم آخه
چ خاکی ب سرم بریزم