واقعا دیروز اینقد جریان وبحث داشتم که وقت نکردم دسته ب گوشی بزنم کمی اومدم باز رفتم
خلاصه به خواهرربزرگترم گفتم مادرمم در جریان گذاشت من نمیخواستم مادرم بدونه دوتایی رفتن پیش خواهر کوچیکم و عکس پیامارو نشونش دادن ازش توضیح خواستن کلی هم حرف بارش کردن که بات قطع رابطه میکنم مادرمم خیلی داغون شده بود اونم گفته بود شوهرش میاد سمتم گفتن تو چرا محلش دادی منم رفتم جریان رو بش گفتم گفتم بسه این خیانتا براچی با خواهرم بم خیانت کردی اون بچه اس تو چته اگر بخوای ادامه بدی به برادرم میگم و کلی تهدیدش کردم بماند که چقد انکار کرد و زبون درازی.اخرش فقط یه قول از خواهرم گرفتن که این کارشو تگرار نکنه خیلی مصمم بودم به برادرم بگم ولی مادرم هی اصرار کرد نگو شر میشه برادرت بفهمه دلش چرکین میشه بچه اس شوهرت گولش زده و...
ولی من هنوز دلم آروم نشده وحالم خوب نیس دلم میخواد ازاین مرد جدابشم ولی فکر بچه هام وایندشون همش منو ترسونده