تو اقدامم نزدیک پریودمه نمیدونم میخام پریود شم هورمونام بهم ریخته همش گریه میکنم اروم نمیشم شوهرم میگه چته اخه. رفته بودیم بیرون وسایل بخریم فروشنده زن بود به من نگاه میکرد میخندید گفتم چرا میخندی گفت من به تو نمیخندم اصلا هیچی نمیفروشیم از مغازه داشتیم میومدیم بیرون گفتم خوبه کارگری گفت برو گمشو برگشتم گفتم چی گفتی شوهرم اومد نزاشت دعوا کنم شوهرم میگه شما نباید میخندید سر همین با شوهرم دعواای شدید کردم ااز هردر گفتم زندانیم میکنی تو هیج جا حق سرکوچه ندارم سه باز اومد سمتم کفت ببهشید ولی نمیدونم چم شده نکنه اونقذ زندانیم کردع دارم افسردگی میگیرم یا اینکه میخوام پریود بشم عصبی شدم نمیدونم چمه ظهر نهار نخوردیم الان با گریه پا شدم غذا رو گرم کردم گفتم پاشو بخوریم نیم ساعت بالاسزش نشستم گفتم نمیخورم ک نمیخورم لز این اخلاقش بیزارم نمیدونم شوهرم مقصره یا من چمه نمیدوتم چکاز کنم اروم بشم اعصابم روحم اروم نیست همش گریه
شوهر منم یموقع هوس یچیزی میکنم پایه نیست . من همیشه خودمو تطبیق میدم😐همون هورمونات بهم ریخته منم الان همینطوری ام . وضعیت مزخرفیه
از شوهری که نمیزاره تا سر کوچه بری و زندانی هستی فعلا بچه دار نشو ،بعد در دو ان بارداری و زایمان میخوای با افسردگی چه کنی؟؟؟
یه سری مشکلات و ناراحتی ها توی زندگیت داری که حلشون نکردی فقط از کنارشون رد شدی
این مشکلات با هر اشاره ای مث بالا پایین شدن هورمونهات فوران میکنه
سعی کن مشکلاتتو حل کنی که تلنبار نشه ک اینطوری بهم بریزی
هیچی نیست برو یه دوش با آب ولرم بگیر ...فردا هم یکم برو خیابون تا از این حال و هوا در بیای ...من وقتایی که مثل شما میشم شوهرم منو میبره خرید .چون میدونه هیچی مثل خرید حالم و خوب نمیکنه"
آخخی انشاالله خدا دلتو آروم کنه بخاطر همون‌پریودیه ولیرسهی کم کلا تو زندگی حتی‌المقدور بیخیال باشی دوتاتون لج بازید اینجوری روز به روز بیشتر اعصاب همو خورد میکنید
همینو بگو شوهرم از همه لحاظ خوبه ولی نمیزاره فقط با خودش فقط با خودشم میرم شیشه ماشینو بالا پایین میکنه کلا میده بالا میگه نگاه نکن محدودی میبره میاره امروز یه کم سرمو از شیشه حالت بیرون نگاه کردن دیدم داد زد سرتو بیار تو یه لحظع هواسک نبودااا چون خیلی عاشقشم نمیدونم چرا نمیتونم حریفش بشم
میدونی چیه منو شوهرم دوست بودیم من مجردیم شیطون بودم قبل اینکه با هم دوست شیم من با پسرع دیکه دوست بودم تو خیابون میرفتیم شوهرم جلو مغازش بود نگام کردم منم جذب نگاش شدم ولی دید با پسره ام بعد چند روز باز تنهایی رد شدم شماره داد حرف زدیم گفت خطتتو عوض میکنم تک پر خودم باش الانم میگه بهت اعتماد ندارم تنهایی بزارم بری بیرون بهش میگم اون موقع مجرد بودم الان متاهلم بعدشم ما اینقد عاشق همیم چ ربطی داره اخه به نظرت حق با شوهذمه؟
واقعیت اینه ک خیلی دیدم اونای که مشکل شما رو داشتن
پس بی اعتمادی شوهرت دلیل داره و بنظر من این خیلی خوبه
اگر بی دلیل بود یه مشکل اخلاقی بود و مسئله خیلی حاد بود ولی وقتی با دلیله میشع راحت تر حلش کرد
ببین بهترین کار اینه ک اعتمادشو جلب کنی
نشون بدی واقعا عاشقشی و نشون بدی که از کنار اون بودن حالت خوبه(اگر کلافه و ناراحت از زندگی بنظر برسی یا بهش بگی بم گیر نده بیشتر احساس خطر میکنه)
یه مدت مطیع باش و شاد و عاشق بعد منطقی بهش بگو که مگه خطایی از من دیدی تو مدتی ک باهمیم
و بهش بگو که بهت فرصت بده بهش بگو آزادت بزاره و اگ خطایی دید بازم حاضری محدودیت رو قبول کنی(اینطوری حس اعتماد بهش میدی که یعنی محاله بخوای خطایی کنی)
ببین عزیزم الانم خودتو ناراحت نکن مطمینم شوهرت خیلی عاشقته و محدودت کرده که مبادا از دستت بده
از. از دست دادنت میترسه و تو باید کمک کنی باور کنه قرار نیست از دستت بده
ارسال نظر شما
