قبلاگفتم منوشوهرم پسرخاله دخترخاله ایم حالاچندروزه مامانموخواهرم ازشهرستان اومدن سربزنن بهم حالاامروزبه بهانه لباس زیرمامانم که چندروزپیش دودقیقه رفته بودخونه مادرشوهرم که یادش رفته بودبیاره روطناب جامونده بودامروزسرظهراین یکی خالم آورده بودبه مامانم داد حالاازهمون اول شروع کردتیکه انداختن که چراشوهرت زیادمامانشوتحویل نمیگیره توهمش پرش میکنی چراخونه روزده به نامت چراخانوادت بایدبیان اینجابخوربخورولی مادرشوهرت نیادپسرت بچه ی اوناست ازتخم اوناست توچیکاره ای خداشاهده همینجوری تیکه بارمون کردخواهرم خواست جوابشوبده من نذاشتم گفتم زشته مهمونه مامانم افسردگی تازه خوب شده حالش تحت نظردکتره اینقدحرفای زشتی زدکه مامانم گریش گرفت گفتم حق نداری مامانم ناراحت کنی مریضه هرچی ازدهنش دراومدبه من گفت آخرسردرمونوکوبیدبه هم رفت ازظهرتاحالافقط گریه کردم شوهرم ازسرکاراومدگفت چی شده بهش گفتم چی شده اینم بااین که من دوساعت التماسش کردم نره من حالم خیلی بدبودمثلارفت قرص بگیره برام ازداروخونه نگورفته دعوابهش گفته توحق نداری بیای دم درمادعواراه بندازی به چه حقی اومدی آبرویزی کردتوکوچه اعصاب زن بچموخراب کردی بعدشم رفته به مادرش تذکرداده که چرامیره پیش اون گله میکنه که بیادواسه ماشردرست کنه حالاکلی باشوهرم حرفم شدگفتم توبهم قول نری دم خونشون مثلارفتی قرص بگیری ولی رفتی دعواراه انداختی شوهرم گفت حقش بوده اگه این کارونمیکردم دوباره میومددعوهراه مینداخت به چه حقی میادشمارومیترسونه توکوچه دادبیدادراه میندازه به نظرتون رفتارشوهرم درست بود!!!؟