اولیشو نوشتم اگه دوسداشتین بگید بازم بگم😄
من همیشه فکر میکردم خیلی بیخیاله شوهرم خب دوستی پر فرازو نشیبی داشتیم دیگ
تولدم ک بود هنوز عقد نبودیم
و منتظر سوپرایزی نبودم از طرفش
مث همیشه زنگ زد حاظرشم برم پیشش
دیر کرد کلی عصبی شدم ک اخه روز تولدمم دیر باید کنه؟
اخرش رفتم سوار ماشین شدم دیدم یه ساک کادویی گذاشت جلوم توش حلقه ی جفت بودو گردنبندی ک واقعا دوسشداشتم
خیلی خوشحال شدم فهمیدک دیر کرده بود رفته بود خرید😍
تصویری تعریف کن ما عاشق عکسیم
چه خوب خوشبخت باشی عزیزم
یه خاطره بدهم دارم اما خب نمیدونم بگم یا نه
چه خوب ،بازم تعریف کن خوشم اومد
بگو
منم همیشه تو مناسبتا ته دلم میگم نه دیر کرده میخواد سوپرایزم کنه یه برنامه ای چیده
ولی همیشه اشتباه میکنم
خیلی خاطراتش عاشقانس، 😍😍
من واقعا نمیتونم بدون همسرم زندگی کنم
خیلی از خانومای مستقل ک میتونن نریزن سرم این زندگی منه خب
سر یه بحثی گفتم میخوام بمیرم فت میام میبرمت جایی خودتو بکش رفتم سر یه پل گفت اینجا خوب نیس
بیا ببرمت جای دیگ گفتم کجا گفت آب دوسداری میبرمت سد
گفتم خوبه نشستیم و رفتیم
خدا شاهده اصلا دروغ نیس ذره ایش
رسیذیم اونجا و هی میگفت خب بپر دیگ
اون بغلشو میگفت منم حال شوخی نداشتم
گفتم دوستدارم و اومدم بپرم خدا شاهده رو هوا دستمو گرفت کشید دستم تا دوروز درد میکرد
نزدیک بود اشکش در بیا گفت نامرد من بغلمو.گفتم تو چطور جلو من به کشتن خودت فکر میکنی تا دو روز تپش قلب داشتو میگفت خدا کمک کرد ک گرفتمت و هی میگفت چطور این جراتو پیدا کردی😟
بخدا خودمم دیگ مرگو دیدم اما یهو...
