دوسال پشت کنکور بودم همزمان درس ک میخوندم تا از اتاقم میومدم بیرون شروع میکردم ب تمیز کردن خونه
الن ک راحت شدم از اون فضا مامانم ی روز خوش برام نزاشته بقران از صبح ک ساعت ۸ بیدار میشم غر که تا ظهر خابی بعد شروع میکنم ب تمیز کردن چون خونمون شلوغه همیشه و همیشه بهم ریختس تا خود شب من دارم پشت سر بابام و داداشم راه میرم ک هرجا بهم ریختن تمیز کنم
دارم مث روانیا میشم روزی سه بار فقط اتاق بابامو تمیز میکنم
روزی سه بار تی دستمه ک مامانم حساسه باید همه جا برق بزنه
یک هفتس نزاشته من ی حموم برم از صبح که کار میزاره جلوم تا خود شب موقع خاب
تازه من شبا از پادرد دارم میمیرم میگه اخه الن وقت خابه؟؟
جوری مامانم نشون داده ک من وظیفمه کار کار کنم و اگه جایی بهم ریخته باشه ینی تنبلی من
که بابام و داداشم چایی میخان میگن وظیفته
اب میخان میگن وظیفته
جوراب میخان منو صدا میزنن لباساشونو اتو میزنم هر شب کمد داداشمو مرتب میکنم
همه زندگیم شده کارررر کردن تو خونه بخدا پوسیدم تو خونه
وقتی بقیه رو میبینم دلم میگیره دخترخاله خودم خالم همیشه شعار میده دختر باید تو خونه باباش پادشاهی کنه هیچ کاری هم ن میکنه ن بلده اصن خالم مدام میگه کار رو خونه شوهر یاد میگیره انوقت مامان من با این همه کاری که من بدبخت از جون و دل میکنم هرجا میشینه میگه اصن کار بلد نیس تنبل همش تو گوشیه میگی چرا میگه میخای چشمت بزنن بگم کار میکنه باید بگی دخترم هیچ کاری نمیکنه .....
خسته شدم بقران دوساله برنامه ریزی کرده بودم برم امسال برم باشگاه الن تابستون سه روزه میخام برم حموم هنوز وقت نکردم هرموقع هم ک میگم میگه اول جارو بعد حموم
بخدا خسته شدم اصلا نمیخام ازدواج کنم چون من از مجردی هیچ استفاده ای نکردم دلم نمیخاد حسرت مجردیمو در اینده بخورم و مامانمم اصلا نمیخاد منو شوهر بده میگه من تورو دارم کمک دستم باشی حالا دوسه سال دیگه..
دلم میخاد از این زندگی برم خسته شدم بخدا