2733
2734
عنوان

کسی مشکل کوتاهی قد فرزندش رو داشته؟

| مشاهده متن کامل بحث + 26407 بازدید | 58 پست
مجموع قد پدر و مادر تقسیم دو کنین  چون پسره خوش بینانه ترین حالت ممکنه دوسه سانتی از اون عدد ب ...

یکی از اشناهام قد مادر ١۵۵ قد پدر ١٧٠ الان قد پسرشون ١٩٣ هست

مِهربون نَباشید مِهربونا تِکراری میشَن!

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

یکی از اشناهام قد مادر ١۵۵ قد پدر ١٧٠ الان قد پسرشون ١٩٣ هست

اون به ژنتیک بستگی داره من خودم از پدر مادر و خواهر برادرم بلند ترم و داییام قد بلندن 

من۱۷۵ هستم همه اعضای خانوادم زیر۱۷۰ هستن

ژنتیک مهمه

امضای منو بخونین لطفا ممنونم ازتون💝برای دوستم سمیرا وهمسرش😞خواهش میکنم فاتحه‌ای بفرستین ممنونتون میشممن دامپزشکم کمکی نیاز داشتید درخدمتم    من کیوبر سابق هستم جوگیر شدم گفتم اکانتمو حذف کنین. نی نی یار حذف کرد.
2728

قد ژنتیکه دوست عزیز یا به پدر یا به مادر میره نمیشه نمیشه کاریش کرد 

بیخودی بچه رو این دکتر اون دکتر نبرین 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730