قرار بود من و شوهرم باهم بریم مسافرت حالا میگه زنگ زدم برادر شوهر و خواهر شوهر همبیان. اصلن اینطوری راحت نیستم.همش باید حجاب داشته باشم و باهاشون خوش نمی گذره. نمیدونم اینکه اونا هم میخوام بیان داره راستمیگه یا داره امتحانم میکنه.😡
میزنم توسرت ازبس که راست گفتی مال منم مردم گوربه گوری فقط دنبال دم خونوادشه
به خدا مامانم یه بار تنها رفت تا تبریز با چشم اشکی و قهر و ناراحتی. اگر نمیبردشون بهشون برمیخورد و تو هم میرفتن. بعد اگر سفر زمینی بود باید رو سر هم میشستیم. مامانمم جیکش درنمیومد. اصلا عصبی شدم شدید😡😡😡😬
ماهم هرجا میریم با خواهر شوهرم اینا میریم خوش هم میگذره ولی یه بار تو مسافرت جلو خواهر شوهرم گفتم سفر دست جمعی خوبه ولی گاهی هم نیازه آدم دوتایی بره دیگه دفعه بعدش دوتایی رفتیم کسی هم چیزی نگفت
مال من ازصبح رفته با مامانش هنوز نیومده یعنی مرد که نیست خره اونم فقط خره خونوادش
فقط خانواده خودشون براشون مهمه، من که تا حالا با پررویی تمام وایسادم و زیر بار سفر نرفتم. زندگیه مامانم بزرگترین تجربه زندگیمه.یعنی قبلا که مجرد بودم ما تابستونا و عیدا فقط سفر میرفتیم و اونم عزا میگرفتیم که باید ۷تا ادم بزرگ و حالا یه پسر بچه ۶_۷ساله با یه ماشین بریم تا شمال، اصفهان، جهنم و ...
با خانواده شوهر و حتی خانواده خووم دوست ندارم جایی برم. در حالی که اقامون دوست داره دسته جمعی ولی میبینه من راضی نیستم تعارف سطحی و جزئی میکنه اونام نمیان
یه کاری کن نری من که کوفتم شد هر کار کنی سفر با قوم شوهر کوفت میشه واسه من خواهر برادر مجردشو انداخت دنبالمون آخرشم با خواهرش دعوای مفصل کردم الانم آشتی نکردم نیم وجب بچه یاد نگرفته تو هر کاری نباید دخالت کنه
دعا کنین تو این روزای پربرکت که روزای سخت بیماری کوچولوم دیگه برنگرده التماس دعا