از روزِ اول بهش گفته بودم که برای من مهمه که خونواده طرف منو کاملا منو پذیرا باشن و با جون و دل بیان خواستگاریم ، گفتم اولویت اول من خونواده هستن
حدود یکساله که همو میشناسیم و رابطه داریم
۱ماه پیش گفت مامانم از یه نفر شنیده که اون بنده خدا گفته این دختر و نگیرین از سن پایین ارایش میکرده و مو رنگ میکرده و از خط خارج بوده
بعدش خودش گفت برای من مهم نیست ولی خب همچین چیزایی به مامان گفتن اونم گفته حواست رو جمع کن
منم گفتم راستش به ماهم از خونواده شما یه سری چیزا گفتن و شنیده هارو براش توضیح دادم
حالا مامانش هفته پیش زنگ زد گفت تایم بذارید ما خانوما یه جلسه دور هم باشیم
مامان میخواست امروز یا فردا زنگ بزنه دعوتشون کنه
حالا الان زنگ زده میگه راجب ی موضوعی باید حرف بزنیم
میگه حالا که جدی شده مامانم از چند نفر مورد اعتماد راجب شما تحقیق کرده
همه گفتن خونواده خوبی داره اما دختره خودش اخلاق نداره و اهل دعواست و اینا
حالا من کلا از اخر ۱۷ سالگی از این شهر رفتم دانشگاه ی شهر دیگه
و کلااا تو این شهر با کسی دوست نیستم و کسی منو نمیشناسه به اون صورت
با بقیه هم به شدت با احترام برخورد میکنم و خنده رو....
خونواده من اینجا فقط با ۲/۳ تا از دوستامون رفت و امد دارن .
حالا واسه من خیلی سنگینه این موضوع
سنگین تر اینکه ، طرف میگه همه اینو راجبت گفتن و این زنگ خطره و هم من هم تو نباید سر زندگیمون ریسک کنیم
گفتم توکه یه تایم طولانی با من در ارتباط بودی
میگه اره من از تو دفاع میکنم و اینااا
بهش گفتم از روز اول بهت گفتم که نظر خونوادت برام شرطه الانم این دو دل بودن رو نمیتونم بپذیرم و این حرفاااا
حالا اگ مامان من به مامانش زنگ نزنه خیلی بی احترامی میشه ، میخوامم که اون مهمونی زنونه کنسل بشه فعلا
چیکار کنم من ؟
خیلی به دلم اومده