شکاکه👈(روز عقدم ی مشکلی پیش اومد بین فامیلای دوطرف انقد اعصابم خورد بود فکرم مشغول بود از قضا یجا خیره شده بودم فکری،بعدا تو دعوا و بحث بهم گفت تو به پسرعموی بابات چشم داری روز عقد به اون نگاه میکردی،حالا من به اون میگم عمو ۴۰سالشه:/
یه مورد دیگه اینکه وقتی میریم خرید اولش میگم تو به فروشنده بگو فلان چیزو بیاره سری دوم خودم به فروشنده میگم اقا از این رنگ دیگشو نداری
تو دعوا بهم میگه تو از بس بی حیایی وقتی مرد کنارته خودت با فروشنده حرف میزنی،یبار باد میزد مانتوم جلوش باز شد من متوجه نشدم بعد که فهمیدم درست کردم بعد گفت تو بی حجابی مانتوت بایدتا پایین دکمه داشته باشه که باد زد نره عقب،رمز گوشیمو هرازگاهی عوض میکنم اینسری ۹۸۷۰گذاشتم به خودشم گفتم که بدونه بعد چنروز گفت ۹۸سال تولد دخترمونه ۷۰سال تولد عشق قدیمته؟!با اینکه میدونه من حتی ی دوست پسرم نداشتم
چنبارمنو زد قهر کردم خونه مادرم چنروز قبلشم رابطه مشکوک داشتیم حس بارداری داشتم بهش که گفتم گفت معلوم نیس خونه مادرت چ غلطی میکنی اصلا از کجا معلوم از من باردار سده باشی