(اگه نخوندی لازم به ذکر نیست ک بگی طولانی بود نخوندم اونایی که خوندین نظربدین لطفا)
ازاولم همینطوری بود😡😒
از همون اول اول....
هروقت میرفتیم خونه مامانش کلا اخلاقش عوض میشد کلا نه نگام میکرد نه حرف میزد حتی حرفم میزدم نگام نمیکردو درحد نه یااره جوابمو میداد!
خسته شدم😡😡😡
کلافم از دستش
شوهرمو میگم!
مثلا من عقد بودم!
سرسفره میشستیم هرکی غذای خودشو داشت میخورد یهو خورشت جلوی خودمونو برمیداشت میذاشت جلو داداشش😦😦😦
اصلانم از من نمیپرسید میخوری یانه جای من تصمیم میگرفت!
اونوقت خونه مامان من هی میگ خورشت همینه؟؟؟همشو میزاره جلو خودش 😐😐😐
یا مثلا عقد بودیم برادرزاده 4سالش افتاده بود رو موهاش😨 منم از اونجایی ک میدونستم شوهرم رو موهاش حساسه برادرزادشو قلقلک دادم شوهرم یهو سرم داد زد ب تو ربطی نداره داداشش گف من جای تو بودم از زنم تشکر میکردم😢 😡
ازاین موردا خیلییی پیش اومد
حالا دیشبم خونه داداشش بودیم باهمه میگف میخندید الا من😦😦😦
حرفم میزدم ج نمیداد
داشت داستان تعریف میکرد هی من میگفتم خب؟؟؟اصلا نگا من نمیکردو واس مامانو داداشش میگف بعد گفتم صب ساعت 9ونیم بیدار شیا من ب کلاسم برسم اصلا نگام نکرد جوابم نداد😞گفتم باتوام خب ! گف شنیدم و رفت گرفت خوابید😡😡😡
کلا هردفه همینه بعد ک میایم خونه خودمون خوب میشه منم خسته شدم تصمیم گرفتم دیگه محلش نکنم امشبم هرچی گف بیا بغلم نرفتم حق ندارم؟؟؟
چرا اینجوریه؟؟؟