من یه داداش کوچیک تر دارم خوراکی هاش رو همیشه زیر کلبه اش قایم میکرد یه روز من تو خونه بودم اون مدرسه بود خیلی گشنم شده بود رفتم کلبه اش رو گشتم یه دونه از این کیکا که تو حالت کاسه پلاستیکیه قاشق داره و پیدا کردم اقا اینو خوردم یادم افتاد الان بیاد خونه گریه میکنه خلاصه گذاشتم تو بسته بندیش چسب زدم بعد آومد باز کرد بخوره دید داخل کاسه خالیه با پودر کیک داخلش بهش گفتم اینا شانسیه بعضی هاش رو خود اقاهه میخوره تا همین چندسال پیش هر وقت مامانم میخواست از اینا براش بخره مقاومت میکرد میترسید باز پوچ دربیاد 😅😅
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من نهم بودم . تو کلاس هشتما یه دانش آموز کنار پنجره می نشست که دوستم بود ،می خواستم باهاش شوخی کنم، چند تا حشره از بیرون پرتاب کردم تو و فرار کردم . حالا فقط صدای جیغ می اومد.
بچه بودیم پسرداییم موهاش بلند بود دم اسبی میبست،منم همیشه موهام چتری بود جلوش
گرفتم جلوی موهای پسرداییمو چتری زدم،خوشگل شدا فقط نمیدونم چرا محاسباتم اشتباه از اب دراومد و طول موهاش ی سانت ب زور میشد،از اون ب بعد دیگه موهاشو بلند نکردن