رسیدم تالار عروس دامادهم رسیدن...
منم طبق معمول واسه اینکه بابام متوجه سیگارکشیدنم نشه رفتم پشت تالار یه سیگار بکشم...
یه دفه پشت تالار چشمم خورد به یه جَوون...
دیدم داره زیر لب یه چیزایی میگه،،؛گوشامو تیزکردم:
داشت میگف الهی قربونت برم چقدر ناز شدی😔
چقد لباس عروس بهت میاد خانوم خوشگلم..😔💋
............
دیدی بعضیا میگن خیلی داغونم .پیش خودم گفتم داغون به این میگن نه به اونا!
دیدم راه افتاد سمت تالار ،دنبالش کردم..
یدفه دیدم مسته مست وسط داره میرقصه.
همبنجوری با اهنگ یه گوشه با بغل داشت میرقصید تا اینکه...
هیییییی
تا اینکه خاننده گف دوماد باید عروسو ببوسه😔
دوماد عروس رو بوسید چشاش پره اشک شد و رفت بیرون...
دیگه دنبالش نرفتم...
داشتم برمیگشتم خونه که تو راه یه ترافیک سنگین شده بود
پیاده شدم دیدم ملت دور یک جنازه جمع شدن
آااااااخ خدا همون جَووون بود😔
خودشو از پل انداخته بود پایین..
تو دستش عکس دختره بود
با زانو اومدم زمین...
راستش از اون روز اسم عروسی که میاد تنم میلرزه😔
اسم عروس که میاد به این فکرمیکنم که امشب قراره یه جَوون ضجه بزنه..
قراره اتیش بگیره
قراره جیگرش بسوزه...
خدایا همه جوونارو که عاشق همن بهم برسون...نزار عروسی یکی عزای دل یکی دیگه بشه😔
😔