امروز با مادرم رفتیم دکتر اومد دنبالمون سر راه اروم تو گوشش گفتم سر راه بسنی میخری جلو بسنی فروشی ایستاد گفت برو بخر منم اب هویج گرفتم یکم از ابهویج و دخترم ریخت رو دستش(فقط دستش یکم کثیف شد) منم از دستش گرفتم گفتم نگهش میدارم برات بریم خونه مامان؛؛ شوهرم شروع کرد جلو مادرم (این بچه س مقصر خودش نیست ؛ مقصر مادر احمقشه که تو ماشین براش میخره؛؛ من دوست ندارم با شماها برم بیرون؛؛ حوصله ی تو و بچه هاتو نداااارم ؛ با فریاد و غر غر غر غر غر بعد ترمز کرد جلو خونه گفت برید گمشید از شرتون راحت شم) و برد مامانمو رسوند بعد اومد خونه لبخند زد گفت خوب جلو مادرت چزوندمت؛؛ تاتو باشی هوس حاتم طایی بازی نکنی(اینم بگم که اصصصلا خسیس نیست دیشب شام بیرون بودیم دویست پنجاه هزارتومن شد خم به ابروش نیورد)