به صورتش لبخند می زنم مثله همیشه شک می کنم تو چشاش دارم شنا می کنم یا غرق میشم
از بچگی مراقبم بود حتی حالا هم که دیگه ۱۹سالم شده مراقبمه شایدم نیست نمی دونم
چشمام رو می بندم سعی می کنم خاطرات رو از ذهنم بیرون کنم اما مثل قبل اولین تصوری که میاد جلو صورتم صورتشه
گرمای دستی رو دور کمرم احساس می کنم
بعد روطوبتی رو روی گونم
چشمام باز می کنم و به آراد نگاه می کنم قبل از اینه نگاش به گوشیم بیفته لبخند می زنم و اونو کنار پام قایم می کنم
آراد: عشق زندگی من چطوره؟
لبخند زدم و گفتم: زندست
آراد : زندگیم من باید برم سعی کن مراقب خودت باشی تا شب همچنین مراقب کوچولو
بعد دستشو روی شکمم کشید و بوسه ایی روش زد
آراد که رفت باز خاطرات جلو چشمام نقش بستن: