وقتي همه خونه پدربزرگم بودن من تو سرما و برف پالتو پوشيدم يواشكي اومدم بيرون از خونه و لاي در رو باز گذاشتم. رفتيم كوچه بغل، تا بهم سلام كرديم از سره كوچه پژو معروف اقاجون وارد شد و فقط گفتم فرار كن. و اقاجون رف تو خونه اما باز لاي در رو باز گذاش. بعده پنج مين رفتم تو حياط و چكمه و پالتو مو گذاشتم زير ماشين و پا برهنه رفتم داخل و رفتم دسشويي وضو گرفتم😂 اومدم بيرون و نماز خوندن همه گفتن اووووو يه ساعت صدات كرديم دسشويي بودي. واي چه روزي بود. بره برنگرده