خلاصهاز روش گذشتیم تا چند روز بعد که اومد گفت فلان دختره که ازش بدت میاد گفتم دیکه نیاد قلیونی مون
گفتم چیییییی مگه اون اونجا کار میکرد من نمیدونستم
گفت اره
این دختره کهومیگم قبلا دیده بودم تو دیسکو خودش و چسبانده به شوهرم و شوهرم به طرز بدی بغلش کرده از پشت عکس گرفتن گذاشتن فیس بوک
من بهش گفته بودم وقتی جدی شدیم که با این هرزه ها قطع رابطه کن که اونم دروغی از فیس بوک پاک کرد ولی با تلفن هنوز ارتباط داشت
باز سر این دعوا و اینم انکار که من نیاورده بودم کار کنه خودش اومده پیش زنداییییم و .....
خلاصه دعوااااااااا و دوباره انکار و رد کردیم
باز آخر که فهمیدم خونه شو بهواین دختره و دوست پسرش اجازه داده گفتمتموم زیر ابی رفتن دیگه بسته
که پاشد اومد و همش صحبت و ....
البته من خودمم دلم گیر بود تو بد دو راهییییی بودم از یه طرف نمیتونستم دل بکنم ازش از طرف دیگه نمیتونستم هرز پریدن هاشو هضم کنم مطمئن بودم اکر باهاش ازدواج کنم یا بدبخت میشم یا طلاق میگیرم
ولی بیشتر با اصرارای مامانم حتی منو کتک زد گفت خودت پیدا کردی آوردی ولی غلط کردی من میدمت
بابام هم چون میدید مشکل من و شوهرم مشکل اون و مامانمه
میگفت از یه طرف نمیخوام جوری که من سوختم اوایل زندگی تو هم بسوزی از طرف دیگه تو ازدواج کنی بدی المان تو کل شهر می پیچه!!!!@@
خلاصه اسنوشد که من نفهمیدم چطور شد نشستم پای سفره ی عقد