تازه از بیرون برگشتم خونه،شهر حسابی شلوغ بود،راست میگن دود از کنده بلند میشه، من اومدم وارد خیابون اصلی بشم،یه ماشین دیگه ام همزمان از سمت دیگه اومد بهم راه نمیداد در صورتی که خیابون دو بانده بود میتونست راحت بره باند سمت چپ که کنارش بود،من اهمیت ندادمو گاز دادم رد شدم از کنارش،ازش جلو بودم انگار بهش بر خورد چون وقتی رسیدم به سرعت گیر اومد کنارم دیدم داره بوس میفرسته گفت دست فرمونت عالیه من پوزخند زدم، یهو خشکش زد دید عقب مامانم نشسته فک کرده بود منو خواهرم تنهائیم،مامانم ریزه میزه اس دیده نمیشد،بعد گفت نه نه بوس به دست فرمونت منظوری نداشتم، مونده بودم چی بگم منو مامانمو خواهرم رفته بودیم تو شک به خاطر این همه وقاحت آخه سنش بالایه ۴۵ میخورد،فقط به گفتن پیری بی ناموس بسنده کردم که فک کنم اونم نشنید مامانم برگشته بود فحش میداد دستاشو تکون میداد،کلا یهو محو شد از ترس دیگه سعی نکرد جلو بزنه ازمون مردک بی شخصیت،الان ناراحتم چرا اون موقع شیشه ماشینو ندادم بالا نباید اصلا اهمت میدادم
جوابشونو نمیدم جوری که فکر کنن اصلا من به این اراجیف اهمیتی نمیدم
شده آیا گله از جان به خدایت بکنی؟اما هی نشود؛هی نشود؛هی نشود...لطفا واسم دعا کنید امید به زندگیم خیلی وقته صفر شده😭با مردم بی غم نتوان گفت غم دل...نه به انتظار کسی...نه انتظار از کسی...به زنده بودنم همین بس که میکشم نفسی...