من عقدم عید مامانم اینا رفتن شمال من موندم پیش شوهرم چون قرار بود بریم ماهم شمال که با دخالتای مادرشوهرم عید فقط خونه موندیم حتی پارکم نرفتیم بعد عید که مامانم اینا اومدن خالم اینا هم باهاشون اومدن مامانم گفت ی شب برنامه بریزیم همه با هم بریم پارک منم ب شوهرم گفتم ما که عید جایی نرفتیم بیا با مامانم اینا خالم اینا بریم ی شب پارک با هزار تا بهونه گفت نه من دوست ندارم با خالت اینا بیام بزار اونا برن ی شب با مامانت اینا میریم میگم مامانمم بیاد گفتم باشه
(دوستان تایپ کردم زود میزارم همرو با هم نزاشتم که زیاد باشه حوصلتون نگیره بخونین)