داداشم وقتي رفته بوديم سفر خونه مونده بود
تقريبا مال ١٥ سال پيش
شيشه ي حياط خلوت ميشكنه اما اثري از خورده شيشه ها نبوده
يبارم ميگه لامپ سالم از سرجاش افتاد پايين
و صداي راه وفتن توي حموم
ميگفت يكي دمپايياشو كش مي داد تو حموم
و يه مورد ديگشم ديدن يه گربه تو راه پله
ميگفت نشسته بود زل زده بود به چشام اصلا نميترسيد
و خيلي موارد ديگه
از هركس ديگه اي ميشنيدم شايد سخت بود باورش
اما چون داداشمو ميشناسم كامل باور كردم