امروز عصر سرکارم بودم تو عالم خودم، مشغول فکر کردن به زندگی خراب شده و عشق از دست رفتم ، یهو خانومه اومد تو شروع کرد صحبت کردن، چندباری دیده بودمش و اشنا بود، تا اینکه عکس برادرشو دراورد گفت این برادرمه ، خیلی ازت خوشم میاد باهاش ازدواج میکنی؟موقعیتش فلانه و فلان چیزه و الو بله و حرفشو قطع کردم.گفتم قصد ازدواج ندارم و عذرخواهی کردم گفتم ساعت کارم تموم شده خدافظ ، راستش من تو چه دنیایی سیر میکنم و دیگران تو چه فکرن ، درست تو لحظه ای که من خودموتو لباس عروس با اون تصور میکردم یکی دیگه میاد که منو واسه برادرش خواستگاری کنه .تصور اینکه واسش جایگزین بیارم منو عذاب میده و زندگیم سراسر تنش و اضطرابه ، یجوریه که بهترین شخص زوی زمینم بیاد خواستگاریم میگم نه فقط اون😢😢میشه دعا کنین واسم برگرده یا من بمیرم؟ آخه این روزا سخت میگذره بهم😔